فهرست وبلاگ من

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

داستان ادم و حوا .

کلیپی که باید دید  و  از نو  دوباره  دید . داستان افرینش  ! اگر حقیقتی هم داشته باشد بایستی اینگونه باشد .

اصلا وقتی زندان می رفت کدام کفش پاییش بود ؟

فصل بهار است و زندان برای این فصل از خانواده ها برای زندانی هایشان لباس می گیرد.تو با حوصله و دقت زیاد همه لباس هایی را که برایش خریده ای، توی ساک می گذاری.جوری لباس ها را روی هم می گذاری که زیاد چروک نشود.یک کتانی هم خریده ای که موقع دویدن در هواخوری زندان پایش کند.
اصلا وقتی زندان می رفت کدام کفش پایش یود.به درد دویدن می خورد یا نه؟ در این مدت با کدام کفش پیاده روی کرده یا دویده است؟هرچه به مغزت فشار می آوری یادت نمی آید که با کدام فش به زندان رفت.
ساک را دستت می گیری و توی صف تحویل لباس می ایستی و می ترسی که همه لباس ها را نگیرند.نوبتت می شود.خد را شکر!مامور تحویل لباس خوش اخلاق است و می گوید :«تو را یادم هست .همیشه برای آقای امویی لباس های نو می آوری .»
و با خنده ای می گوید :«خوش به حالش!»
یک نفر دیگر هم کنارش هست که لباس ها را یکی یکی از ساک در می آورد و وارسی می کند و بعد مچاله می کند و می اندازد روی هم..
می گویی:لااقل اینقدر مچاله نکنید، تا به دستش برسد که این لیاس ها چروک می شود.
انگار حوصله جواب دادن ندارد و یا می خواهد یادت بیاورد که می تواند برخی لباس ها را به جای مچاله کردن اصلا نپذیرد.می گوید: ببینم نکند بیشتر از حد مجاز لباس آورده باشی.
زود می گویی:باور کنید به اندازه لباس آورده ام....نه!اصلا مهم نیست، مچاله کنید.
می دانی که بهمن این همه لباس را برای خودش بر نمی دارد.می دانی که وقتی لباس سفارش می داده درفهرستش به فکر زندانیانی بوده که کسی را در تهران ندارند و یا اگر هم دارند وضع مالی مناسبی ندارند.
نوبت کفش کتانی می شود.مامور بی آنکه نگاهی به آن بیندازد،می گوید:نمی شود.برش دار!
- کتانی ورزشی است، برای دویدن و پیاده روی
- فرقی نمی کند! نمی شود
و تو می دانی اصرار فایده ندارد.کتانی را از روی میز بر می داری و فقط می گویی : چقدر حیف!
منبع: وبسایت شخصی ژیلا بنی یعقوب

نامه ای به دخترم مهراوه

مهراوه عزيز دلم!
دختر افتخار آفرينم!
از بند 209 زندان اوين برايت سلام و آرزوي سلامتي مي‌فرستم. از سبد سلام‌هايم نگراني‌ها، دلتنگي‌ها و اشك‌هايم را برمي‌دارم تا سبدم سرشار از سلام و سلامتي براي تو و برادر عزيزت باشد.
شش ماه است از شما كودكانم دور مانده‌ام. در اين مدت تنها امكان چند بار ملاقات با شما را در حضور ماموران امنيتي داشته‌ام. در اين مدت حتي امكان ارسال نامه‌اي يا دريافت عكسي از شما يا حتي ملاقاتي آزادانه و بدون شرايط امنيتي را نداشته‌ام و تو نمي‌داني چه غمي بر دلم چنگ مي‌زد هر بار كه مي‌ديدم در چه شرايطي بايد با شما ملاقات كنم..
هر بار پس از ملاقات و هر روز و هر روز در جدال با خويشتن از خود پرسيده‌ام آيا حقوق كودكان خود را رعايت كرده‌ام؟ و تو نمي‌داني چقدر نياز داشتم تا مطمئن شوم تو كودك نازنينم كه به عقل و درايت‌ات ايمان دارم، مرا متهم به نقض حقوق كودكانم نمي‌كني.
مي‌داني مهراوه جان، اصلا از روز اول بازداشتم به تو و برادرت و حقوق‌تان مي‌انديشيدم و براي تو به دليل سن و سال‌ات بيشتر نگران بودم. نگراني از طاقت‌ات و قضاوت‌تو، نگراني از روحيه‌ات و بالاتر از همه، نگراني از پذيرش اين موضوع توسط دوستان و همكلاسي‌هايت. اما ديري نگذشت كه ابرهاي ترديد و دودلي رخت بربستند و من دانستم هيچ يك از آن نگراني‌ها واقعيت ندارند و من، نه، ما توانستيم محكم بر جاي خويش بايستيم . . .
تو به مانند من طاقت آوردي، در پاسخ به صحبتم كه گفتم: "دخترم يك زماني فكر نكني كاري كردم كه شايسته‌ي چنين مجازاتي باشم و فكر شما نبوده‌ام" و بعد با اطمينان به تو گفتم: "همه‌ي كارهايم قانوني بوده است" به مهرباني با دست‌هاي كودكانه‌ات صورتم را نوازش كردي و به من اطمينان دادي كه: "مي‌دانم مامان . . . مي‌دانم" و من آن روز از كابوس قضاوت فرزندانم رها شدم.
دخترم ! نگراني‌هايم بابت رابطه تو و همكلاسي‌هايت نيز كاملا اشتباه بود، زيرا هميشه نسل جديد، زودتر از پدر و مادرها به خرد و انديشه‌ورزي مي‌رسند . . .
و اين چنين بود كه من از همه‌ي نگراني‌ها خلاص شدم و محكم و استوار بر خانه اولم ايستادم . . . .
اين ايستادگي را بيش از همه، مديون تو و پدرت هستم.
مهراوه عزيز دلم!
بگذار كمي از خاطرات خوش‌مان برايت بگويم. بارها شبها موقع خواب در زندان به يادم مي‌آيد چگونه تو را خواب مي‌كردم. در ميان لالايي‌هاي مختلف و شعرهاي متفاوتي كه برايت مي‌خواندم. "پريا" را خيلي دوست داشتي. شب‌ها موقع خواب "پريا" را مي‌خواستي و من شروع مي‌كردم:
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور، تنگ غروب سه تا پري نشسته بود...
دخترم!
يكي از مهم‌ترين انگيزه‌هايم براي پيگيري حقوق كودكان، تو بودي. همواره فكر مي‌كردم و هنوز هم فكر مي‌كنم كه نتيجه‌ي همه‌ي تلاش‌هايم براي احقاق حقوق كودكان به هيچ كس، به اندازه كودكانم نمي‌رسد. هر بار كه از دادگاه كودكان آزار ديده به خانه مي‌رسيدم تو و برادرت را بيشتر و بيشتر در آغوش مي‌فشردم. هنوز هم دليل آن را نمي‌دانم. اما گويا از اين طريق مي‌خواستم آزار كودكان قرباني را جبران كنم !!!
يادم هست كه يك بار گفتي دلت نمي‌خواهد 18 ساله شوي و وقتي دليل‌اش را پرسيدم جوابي دادي كه گويي كودكي امتيازهايي دارد كه نمي‌خواهي از دست‌شان بدهي و تو نمي‌داني اين جواب‌ات چقدر مرا خوشحال كرد.
در ميان حرف‌هايت چقدر شده كه به من و پدرت گوشزد كرده‌اي كه هنوز كودكي و بايد حقوق كودكانه‌ات را رعايت كنيم و اينكه هنوز 18 سال‌ات نشده و . . .
و به اين ترتيب ما را وادار به رعايت حقوق خودت مي‌كردي و چه كار خوبي مي‌كردي. چون گاه حتي غفلت مي‌تواند حقوق ديگران را پايمال كند هرچند آن ديگري، فرزند شخص باشد. رعايت حقوق، گرفتن حق، عدالت طلبي، قانون محوري و خلاصه داستان ترازو و شمشير همه، همان است كه تو با زبان كودكانه‌ات مي‌خواستي و ما را كه خودمان را بزرگترين غمخوار و ولي تو مي‌دانستيم هشيار مي‌كردي.
مهراوه‌ي عزيزم!
همانطور كه هرگز نتوانستم حقوق تو را ناديده بگيرم و در حد توان خويش در راه حفظ حقوق‌ات تلاش كردم، به همان ترتيب هرگز نتوانستم حقوق موكلانم را نيز ناديده بگيرم.
چگونه مي‌توانستم وقتي موكلانم در زندان‌اند، به محض دريافت احضاريه از ميدان به در بروم؟ چگونه وقتي آنها به من وكالت داده بودند و در انتظار محاكمه بودند آنها را رها كنم؟ هرگز نمي‌توانستم.
در پايان دوست دارم به تو بگويم كه باز هم براي حفظ حقوق بسيار كسان و از جمله كودكانم و آينده شما، وكالت چنين پرونده‌هايي را پذيرفتم و بر اين اعتقادم كه سختي‌هايي كه خانواده ما و بسياري از موكلانم طي سال‌هاي اخير تحمل كرده‌اند، بي‌نتيجه نيست. عدالت درست در همان زمان كه از او كاملا قطع اميد كرده‌اند، از راه مي‌رسد. بي‌گمان مي‌رسد . . . برايت دنيايي كودكانه و پر از شادي و شادماني آرزو مي‌كنم. اگر بابت پرونده‌ام از بازجويان يا قضاتم ناراحت و دلتنگي، با نواي كودكانه‌ات برايشان آرامش طلب كن تا شايد از اين راه ما نيز به آرامشي شايسته دست يابيم.
دلتنگ توام
صد بار مي‌بوسمت
مامان نسرين
منبع: تا قانون خانواده برابر

دنیای خر تو خر فعلی ایران .

رئیس کل بانک مرکزی گفت: "با حذف چهار صفر از پول ملی کشور، هر یک ریال معادل یک دلار خواهد شد."
یکی از کارشناسان ِ ما با تبریک این موفقیت بزرگ گفت: "چه باحال! حالا که اینطوریه پیشنهاد می دم به جای چهارصفر، شیش تا صفر از پول ملی حذف کنیم که یک ریال معادل 100 دلار بشه و بدین ترتیب حال خارجی ها اساسی بره توی قوطی!"
رئیس کل بانک مرکزی همچنین گفت: "برخی چنین تصور می‌کنند که حذف صفرهای پول سبب کاهش ارزش پول ملی می‌شود، در حالی که نه تنها دخالتی در این زمینه ندارد بلکه سبب کاهش تورم هم می گردد."
کارشناس ما در این زمینه گفت: "دم مسئولان بانک مرکزی گرم که راه به این آسونی برای کاهش تورم پیدا کردن! پیشنهاد می کنیم دولت اینقدر زحمت اضافی نکشه و تنها سالی دو سه تا صفر حذف کنیم تا تورم کاهش پیدا کنه، به همین آسونی!"
***

برقعه یا روبنده سمبل خفت بار

روبنده و پوشش چهره و دست و پیشانی زنان یعنی تحقیر انسان و نه فقط تحقیر زنان. مهم نیست که زنی به زور و فشار شوهر یا پدر یا برادر در مقنعه پنهان شده باشد یا به اختیار خود این پوشش حقارتبار را برگزیده باشد. مهم این است که در کشور و فرهنگی که خود یکی از پایه گذاران حقوق بشر بوده است ، قانون نمی تواند اجازه دهد که عده ای به نام عقیدهء دینی انسان را تحقیر کنند. حجاب و به ویژه مقنعه ننگ بشریت است و قانون باید هم روشنگری کند و هم سوء استفاده اهل تحجر و عقب ماندگان فکری و فرهنگی را محدود سازد به ویژه آن که در این سالها این پوشش ننگین که از حرمسراهای شیخ های عرب به اروپا صادر می شود معنای ایدئولوژیک و سیاسی یافته است و آشکارا به پرچمی بر ضد دستاوردهای دموکراسی و حقوق بشر در جوامع مدرن و اصولا تعرض و اعتراض به مدنیت مغرب زمین بدل شده است. این پوشش زشت ، یک یونیفرم است برای آنها که چون فرصت نیافته اند یا جرأت ندارند که آشکارا به جنگ دستاوردهای دموکراتیک جوامع مدرن بروند شعار مرگ بر آزادی و مرگ بر دموکراسی و «مرگ بر غرب » خود را به زبان لباس و پوشش بیان می کنند. همین روش خفت بار و برده ساز را تخم و ترکهء خمینی سی سال است در ایران پیاده کرده اند و میهن ما را به بیت الحزن و سرای خفت زن و مرد بدل کرده اند ما ایرانی ها قربانی این توحش اسلامیسم سیاسی شده ایم و این خود، برای هفت پشت بشریت کافی ست .فرانسوی ها و ملت های جوامع آزاد نباید به یک مشت متوهم عقب مانده که پوششان تنها واکنشی ست در برابر عظمت آزادی و دموکراسی اجازه دهند که دستاوردهای انسانی و مدنی و فرهنگی و سیاسی آنان ملعبهء سنت های قرون وسطایی کسانی شود که به کشور آنان مهاجرت کرده اند و از نعمت آزادی و مواهب قانونی شهروندان کشورهای میزبان به تمام و کمال برخوردارند. قانونی که سوء استفاده از آزادی به نفع بردگی را محدود می کند قانونی ست درست و باید از آن دفاع کرد. برای به دست آوردن آنچه که به نام دموکراسی و آزادی در غرب در دسترس همگان قراردارد و گبر و ترسا به تساوی ازآن برخوردار ند، آزاد اندیشان و متفکران و زنان و مردان کشورهای غربی بیش از چهارصد سال تلاش کرده اند. اینهمه را نمی توان به فرهنگ مقنعه و حرمسرا و تعدد زوچات و تمتع جنسی مردان از دختران نابالغ و قانون قصاص و سنت بردگی زن و کودک فروخت. زنده باد قانون محدودیت حجاب روبنده و مقنعه در فرانسه و امیدوارم کشورهای دیگر اروپایی هم از فرانسوی ها یاد بگیرند