.... این روزا ایرانی و هرکسی که اندکی دلش بسوزد از این باغی که به عمد و برای منافع چند روزه دنیای فانی بدست عده ای وطن فروش و بیگانه میسوزد تلاش میکنه که یکبار دیگه با خردادماه حماسه ای دیگر خلق کند و نظام نوینی که شایسته یک انسان ایرانیست برقرار کند و اینده ای بسازد درخور ایران و ایرانی و در سوی دیگر حاکمیت نامشروع و متقلب نیز با تمام قوا پشت درهای بسته مشغول نقشه کشی و حیله ونیرنگ است که بار دیگر با شدت به مقابله برخیزد. همه جا صحبت از ۲۲ خرداد است بیرون امدن و حق خویش را گرفتن ،جنگی در
راه است بین بدی و خوبی و اگر ذره ای ترس در دل دارید بیرون نیایید چون شکست میخورید انهم شکستی سخت که کمرتان هرگز از زیر ان راست نخواهد شد .باید بدانید برای چه خیابان می روید و ایمان داشته باشید که بدستش می اورید اما اگر فقط برای تماشا می روید خواهشا نروید که دراینصورت شکست کسانی را رقم خواهید زد که برای اینده ای روشن و برقراری عدالت و زندگی انسانی برای شما و فرزندانتان بیرون امده اند و حاضرند خطر دستگیری ،کتک ،شکنجه و اعدام را بجانشان بخرند ،پس اگر بیرون رفتید یعنی تصمیم گرفتید و در کنارشان می مانید تا سرنگونی این حکومت وحشت . تصمیم خود را بگیرید تنها ۲ روز باقیمانده که تصمیم شما می تواند تاریخ این سرزمین را برای همیشه تعغیر دهد . تصمیم بگیرید
فهرست وبلاگ من
پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۰
چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۰
نامه ای به یک فاحشه
راستی!
از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در
بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و
یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است!
مگر هردو از یک تن نیست؟
بفروش ! تنت را حراج کن…من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به
قیمت دنیایشان،شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
(( فریدون فرخزاد ))
از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در
بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و
یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است!
مگر هردو از یک تن نیست؟
بفروش ! تنت را حراج کن…من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به
قیمت دنیایشان،شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
(( فریدون فرخزاد ))
التماس یک مادر از رهبر جلاد خامنه ای
....پستی و بی مایگی چقدر ، چقدر برای حفظ این دنیای چند روزه جنایت و هرزه گی ؟ . مادری را میبینید عین هر مادر دیگر نگران و اشفته حال و اندوه زیادی در سخنش ، بچه اش را میخواهد و در مقابل با چه وقار و متانتی بزبان خودشان یعنی از راه مذهب ، مذهبی که باید بخشنده باشد رحم ومروت داشته باشد سخن میگوید . رهبر حکومت اوباشان خامنه ای را چه به این سخنان که اگر رحم و شفقتی داشت چنین با مردم خودش و برای چند صباح زندگی نکبتبار رفتار نمیکرد .
سهشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۰
خمینی، تباه کننده اخلاق و معنویت
در آستانه سالگرد مرگ خمینی باید دید هدف های واقعی او از تاسیس جمهوری اسلامی چه بود. آیا خمینی می خواست یک حکومت مذهبی و اخلاق گرا تاسیس کند؟ آیا او به دنبال برقراری خلافت اسلامی بود؟ آیا هدف خمینی از مبارزه با نظام پهلوی حفظ منافع ایران بود؟
پاسخ به هریک از این پرسش ها زمینه متفاوتی از بحث را ایجاد می کند. مهم ترین زیانی که خمینی به صحنه سیاسی در ایران وارد ساخت «پیمان شکنی» او بود. همین پیمان شکنی و خلف وعده های خمینی و یارانش بود که بحران «اعتماد» را در جامعه امروز پدید آورد و تداوم این «بی اخلاقی» در روش جانشینان خمینی آشکار است.
خمینی یک فرد ضدملی و ضداخلاق بود و از دین اسلام و نام خدا به صورت کاملا ابزاری و گزینشی سوء استفاده کرد. ادبیات سیاسی خمینی ملمو از تهمت، توهین، بی نزاکتی، تندخویی و رعایت ننمودن اخلاق بود. خمینی از همان آغاز تبلیغاتش علیه شاه از دروغ و اغراق و سخنان بدون سند به عنوان یک روش استفاده کرد.
خمینی تمامی طرفداران اسلام سنتی را که به راه و روش حکومت اسلامی و ولایت فقیه او اعتقاد نداشتند، آخوندهای درباری و مقدس مآبان و طرفداران «اسلام آمریکایی» لقب داد. در واقع منظور خمینی از متحجرین کسانی بود که باور داشتند اسلام به عنوان یک دین نباید به صورت عریان وارد عرصه حکومتی گردد چرا که این موضوع، همان گونه که از جمله تجربه جمهوری اسلامی نشان می دهد، باعث بی آبرو شدن دینداران، لکه دار شدن اعتقادات مردم و در نهایت تضعیف جایگاه دین در اجتماع می شود. پرچمدار بزرگ این مخالفت کاظم شریعتمداری بود که از همان ابتدا تاسیس جمهوری اسلامی را به زیان دین می دانست که پس از سی و دو سال درست بودن نظر کاظم شریعتمداری در این مورد اثبات شده است.
خمینی با بی اخلاقی محض، تمام مخالفان خود و نظریه ولایت فقیه را دشمنان سوگند خورده اسلام لقب داد و رسما اعلام نمود مخالفت با ولایت فقیه کفر است1 در حالی که ولایت فقیه از منظر درون دینی هم یک نظریه کم اعتبار و دارای اشکالات متعدد فقهی است و حتا مستندات کافی شرعی هم ندارد.
در حالی که خمینی با تکیه بر مردم ایران و روی شانه های آنان به قدرت رسید از دشمنان سرسخت ملیت و فرهنگ ملی ایران بود. او در اظهاراتی سخیف درباره ملی گرایی چنین ابراز داشت: «آنهايي كه مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا بكنيم، آنها مقابل اسلام ايستاده اند، اسلام آمده است كه اين حرف هاي نامربوط را از بين ببرد، افراد ملي به درد ما نمي خورند، افراد مسلم به درد ما مي خورند. اسلام با مليت مخالف است، معني مليت اين است ما ملت را مي خواهيم و مليت را مي خواهيم و اسلام را نمي خواهيم، ملي گرايي كفر است»2 این سخنان بازتاب دهنده اوج بیزاری خمینی از ایران و ایرانی است. کارنامه عملی خمینی در ادامه دادن جنگ با عراق و کشتارها و سرکوب های دهه 60 به وضوح نشان می دهد هدف اصلی خمینی از بین بردن تکثر و تنوع سیاسی و فرهنگی در ایران و حاکم نمودن نظریه عقب افتاده و قرون وسطایی ولایت فقیه بر ایرانیان بود. جان انسان از نظر خمینی در مقابل ایدئولوژی حکومت کمترین ارزشی نداشت. از نظر خمینی حفظ قدرت حتا بر نماز و روزه و حج و زکات ارجحیت دارد.
در حالی که خمینی در تمام دوران پهلوی «اعتراض» را حق مردم می دانست به محض این که خودش به قدرت رسید هرگونه اعتراض را «توطئه» و «دسیسه» نامید و مخالفان را «دشمنان دین»، «محاربین» و «ایادی آمریکا» نامید.
درآموزه های خرد مزداییِ ایران، عصاره و جانمایه آموزه ها «پیمان» است و ایزد میترا (مهر) در اوستا ایزد نگهبان پیمان می باشد. عهدشکنی در این آیین موجب آشفتگی نظم کیهانی و «ویران شدن» سراسر کشور می شود3 به نظر می رسد این آموزه باستانی دقیقا دلایل اخلاقی وضعیت امروز ایران را تشریح می کند. خمینی با دروغ گویی و برقراری یک نظام استبدادی یکی از ارکان ویرانی و آشفتگی میهن ما گشت و پس از سی و دو سال از تاسیس چنین نظامی، کشور درگیر بحران های متعدد اقتصادی، سیاسی، مذهبی، اخلاقی، قومی و اجتماعی است.
ولایت فقیه مورد نظر خمینی نه تنها کمکی به دیانت و معنویت جامعه ایرانی نکرد بلکه بسیاری از جامعه شناسان و متخصصان علم حقوق معتقدند جامعه ایران نسبت به سی سال پیش به مراتب خشن تر، بی اخلاق تر و بی بند وبارتر گشته است. خمینی با سوء استفاده مداوم از معتقدات مذهبی، ضربات ویران کننده ای به پدیده دین در ایران معاصر وارد آورد.
البته جا دارد به گزاف گویی اخیر حسن خمینی که سعی می کند خود را اصلاح گرا و مترقی معرفی کند هم پرداخته شود. حسن خمینی در آخرین اظهارات تملق آمیز و مغشوش خود، خمینی را فراتر از یک شخص معرفی کرده و این طور سخن گفته: «امام راحل يكي از مظاهر لطف خدا و تحقق وعده الهي بود. تكريم و بزرگداشت امام خميني بزرگداشت شخص نيست بلكه بزرگداشت يكي از جلوه هاي خداوند است»4 این گزاف گویی ها درباره فردی که کارنامه ای پر از خونریزی و جنایت و اشتباه دارد آخرین نمونه پروژه بت سازی از خمینی است که از سوی نوه او صورت می گیرد. باید با شفافیت به مردم گفت بین اصلاح طلبان حکومتی و طرفدار خمینی با نظامیان اقتدارگرا و طرفدار خامنه ای تفاوت «ماهوی و بنیادی» وجود ندارد. هر دو خواهان استمرار ولایت فقیه و حفظ میراث خمینی هستند.
حکومت خمینی نه تحقق لطف خدا بلکه سرآغاز انحطاط جامعه ایرانی بود. حکومتی که خمینی موسس آن بود نه تنها برای ایران افتخار و عظمتی به ارمغان نیاورد بلکه به اعتقادات مذهبی و معنویت هم لطمات جبران ناپذیری وارد ساخت. نظریه ولایت فقیه، ملت ایران را در ردیف «اطفال و دیوانگان» قرار می دهد که نیاز به قیم دارند. ولایت فقیه حاکمیت استبدادی و خودکامه یک فرد غیرمنتخب است که با زور و اجبار به ملت ایران تحمیل شده است.
برگرفته از کیهان لندن نویسنده کوروش از تهران .
پاسخ به هریک از این پرسش ها زمینه متفاوتی از بحث را ایجاد می کند. مهم ترین زیانی که خمینی به صحنه سیاسی در ایران وارد ساخت «پیمان شکنی» او بود. همین پیمان شکنی و خلف وعده های خمینی و یارانش بود که بحران «اعتماد» را در جامعه امروز پدید آورد و تداوم این «بی اخلاقی» در روش جانشینان خمینی آشکار است.
خمینی یک فرد ضدملی و ضداخلاق بود و از دین اسلام و نام خدا به صورت کاملا ابزاری و گزینشی سوء استفاده کرد. ادبیات سیاسی خمینی ملمو از تهمت، توهین، بی نزاکتی، تندخویی و رعایت ننمودن اخلاق بود. خمینی از همان آغاز تبلیغاتش علیه شاه از دروغ و اغراق و سخنان بدون سند به عنوان یک روش استفاده کرد.
خمینی تمامی طرفداران اسلام سنتی را که به راه و روش حکومت اسلامی و ولایت فقیه او اعتقاد نداشتند، آخوندهای درباری و مقدس مآبان و طرفداران «اسلام آمریکایی» لقب داد. در واقع منظور خمینی از متحجرین کسانی بود که باور داشتند اسلام به عنوان یک دین نباید به صورت عریان وارد عرصه حکومتی گردد چرا که این موضوع، همان گونه که از جمله تجربه جمهوری اسلامی نشان می دهد، باعث بی آبرو شدن دینداران، لکه دار شدن اعتقادات مردم و در نهایت تضعیف جایگاه دین در اجتماع می شود. پرچمدار بزرگ این مخالفت کاظم شریعتمداری بود که از همان ابتدا تاسیس جمهوری اسلامی را به زیان دین می دانست که پس از سی و دو سال درست بودن نظر کاظم شریعتمداری در این مورد اثبات شده است.
خمینی با بی اخلاقی محض، تمام مخالفان خود و نظریه ولایت فقیه را دشمنان سوگند خورده اسلام لقب داد و رسما اعلام نمود مخالفت با ولایت فقیه کفر است1 در حالی که ولایت فقیه از منظر درون دینی هم یک نظریه کم اعتبار و دارای اشکالات متعدد فقهی است و حتا مستندات کافی شرعی هم ندارد.
در حالی که خمینی با تکیه بر مردم ایران و روی شانه های آنان به قدرت رسید از دشمنان سرسخت ملیت و فرهنگ ملی ایران بود. او در اظهاراتی سخیف درباره ملی گرایی چنین ابراز داشت: «آنهايي كه مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا بكنيم، آنها مقابل اسلام ايستاده اند، اسلام آمده است كه اين حرف هاي نامربوط را از بين ببرد، افراد ملي به درد ما نمي خورند، افراد مسلم به درد ما مي خورند. اسلام با مليت مخالف است، معني مليت اين است ما ملت را مي خواهيم و مليت را مي خواهيم و اسلام را نمي خواهيم، ملي گرايي كفر است»2 این سخنان بازتاب دهنده اوج بیزاری خمینی از ایران و ایرانی است. کارنامه عملی خمینی در ادامه دادن جنگ با عراق و کشتارها و سرکوب های دهه 60 به وضوح نشان می دهد هدف اصلی خمینی از بین بردن تکثر و تنوع سیاسی و فرهنگی در ایران و حاکم نمودن نظریه عقب افتاده و قرون وسطایی ولایت فقیه بر ایرانیان بود. جان انسان از نظر خمینی در مقابل ایدئولوژی حکومت کمترین ارزشی نداشت. از نظر خمینی حفظ قدرت حتا بر نماز و روزه و حج و زکات ارجحیت دارد.
در حالی که خمینی در تمام دوران پهلوی «اعتراض» را حق مردم می دانست به محض این که خودش به قدرت رسید هرگونه اعتراض را «توطئه» و «دسیسه» نامید و مخالفان را «دشمنان دین»، «محاربین» و «ایادی آمریکا» نامید.
درآموزه های خرد مزداییِ ایران، عصاره و جانمایه آموزه ها «پیمان» است و ایزد میترا (مهر) در اوستا ایزد نگهبان پیمان می باشد. عهدشکنی در این آیین موجب آشفتگی نظم کیهانی و «ویران شدن» سراسر کشور می شود3 به نظر می رسد این آموزه باستانی دقیقا دلایل اخلاقی وضعیت امروز ایران را تشریح می کند. خمینی با دروغ گویی و برقراری یک نظام استبدادی یکی از ارکان ویرانی و آشفتگی میهن ما گشت و پس از سی و دو سال از تاسیس چنین نظامی، کشور درگیر بحران های متعدد اقتصادی، سیاسی، مذهبی، اخلاقی، قومی و اجتماعی است.
ولایت فقیه مورد نظر خمینی نه تنها کمکی به دیانت و معنویت جامعه ایرانی نکرد بلکه بسیاری از جامعه شناسان و متخصصان علم حقوق معتقدند جامعه ایران نسبت به سی سال پیش به مراتب خشن تر، بی اخلاق تر و بی بند وبارتر گشته است. خمینی با سوء استفاده مداوم از معتقدات مذهبی، ضربات ویران کننده ای به پدیده دین در ایران معاصر وارد آورد.
البته جا دارد به گزاف گویی اخیر حسن خمینی که سعی می کند خود را اصلاح گرا و مترقی معرفی کند هم پرداخته شود. حسن خمینی در آخرین اظهارات تملق آمیز و مغشوش خود، خمینی را فراتر از یک شخص معرفی کرده و این طور سخن گفته: «امام راحل يكي از مظاهر لطف خدا و تحقق وعده الهي بود. تكريم و بزرگداشت امام خميني بزرگداشت شخص نيست بلكه بزرگداشت يكي از جلوه هاي خداوند است»4 این گزاف گویی ها درباره فردی که کارنامه ای پر از خونریزی و جنایت و اشتباه دارد آخرین نمونه پروژه بت سازی از خمینی است که از سوی نوه او صورت می گیرد. باید با شفافیت به مردم گفت بین اصلاح طلبان حکومتی و طرفدار خمینی با نظامیان اقتدارگرا و طرفدار خامنه ای تفاوت «ماهوی و بنیادی» وجود ندارد. هر دو خواهان استمرار ولایت فقیه و حفظ میراث خمینی هستند.
حکومت خمینی نه تحقق لطف خدا بلکه سرآغاز انحطاط جامعه ایرانی بود. حکومتی که خمینی موسس آن بود نه تنها برای ایران افتخار و عظمتی به ارمغان نیاورد بلکه به اعتقادات مذهبی و معنویت هم لطمات جبران ناپذیری وارد ساخت. نظریه ولایت فقیه، ملت ایران را در ردیف «اطفال و دیوانگان» قرار می دهد که نیاز به قیم دارند. ولایت فقیه حاکمیت استبدادی و خودکامه یک فرد غیرمنتخب است که با زور و اجبار به ملت ایران تحمیل شده است.
برگرفته از کیهان لندن نویسنده کوروش از تهران .
دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰
یا حضرت تلمبه بفریاد برس
...دربارۀ این اصطلاح که اغلب در محاورات روزانه بهکار میبریم و کمتر منشأ آن را میشناسیم، توضیحی بیمناسبت نیست. کلمۀ «حیدری» از نام سلطان حیدر جدّ سلاطین صفوی و «نعمتی» از نام شاه نعمتالله ولی قطب درویشان نعمتاللهی مأخوذ است. مؤلف فارسنامۀ ناصری مینویسد «شهر شیراز از یازده محله تشکیل میشد. از آنها پنج محلّه حیدریخانه نامیده میشد و پنج محلۀ دیگر را نعمتیخانه میگفتند. یک محلّه هم محلّۀ یهودیان بود. نیمۀ شرق شهر حیدری و نیمۀ غرب نعمتی بود. هر سال در موقع عزاداری خونریزی میشد»!
عزاداران حسینی بهیقین خودشان هم نمیدانستند این منازعۀ خونین سببش چیست و چه مشکلی را حل میکند. این قبیل منازعات یادگار دوران قبیلهنشینی است. قبایل، کینههای قدیمی را مانند میراثی در خانواده بر جای میگذاشتند که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد و هر زمان بهسان زخمی کهنه سر باز میکرد و خون میریخت.
ما ایرانیان، از هر قوم و هر قبیله، از هر مذهب و هر مسلک، امروز یک درد مشترک داریم که باید متفقاً در پی درمان آن باشیم. سی سال درگیر جنگ حیدری و نعمتی بودهایم و دیدهایم و میبینیم که این کشمکش، ما را از مسأله اصلی غافل و از مسیر منطقی منحرف کرده است. بس کنیم مجادلات بیحاصل را و از فرصتهایی که دست میدهد برای راهیابی واقعنگرانه بهره بگیریم.
شوالیه کارن در عهد سلطنت لوئی چهاردهم فرمانده تعدادی از کشتیهای جنگی فرانسه بود. در یکی از سفرهای دریایی دچار توفان شدید شد. کشتی را آب پر کرده بود و میرفت که غرق شود. ملوانان نومیدانه به مقدسین متوسل شده بودند. گروهی زانو زده میگفتند یا حضرت یوحنا بهفریاد برس. گروهی دیگر از حضرت شمعون مدد میخواستند. شوالیه فریاد زد در این توفان از حضرت یوحنا و حضرت شمعون کاری ساخته نیست و بهداد ما نخواهند رسید. باید همگی به حضرت تلمبه متوسل شویم. آنگاه در حالی که بهصدای بلند میگفت «یا حضرت تلمبه»، مشغول تلمبه زدن شد. دیگران نیز با او همصدا و همراه شدند و کشتی نجات یافت.
..بنقل از کیهان لندن
عزاداران حسینی بهیقین خودشان هم نمیدانستند این منازعۀ خونین سببش چیست و چه مشکلی را حل میکند. این قبیل منازعات یادگار دوران قبیلهنشینی است. قبایل، کینههای قدیمی را مانند میراثی در خانواده بر جای میگذاشتند که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد و هر زمان بهسان زخمی کهنه سر باز میکرد و خون میریخت.
ما ایرانیان، از هر قوم و هر قبیله، از هر مذهب و هر مسلک، امروز یک درد مشترک داریم که باید متفقاً در پی درمان آن باشیم. سی سال درگیر جنگ حیدری و نعمتی بودهایم و دیدهایم و میبینیم که این کشمکش، ما را از مسأله اصلی غافل و از مسیر منطقی منحرف کرده است. بس کنیم مجادلات بیحاصل را و از فرصتهایی که دست میدهد برای راهیابی واقعنگرانه بهره بگیریم.
شوالیه کارن در عهد سلطنت لوئی چهاردهم فرمانده تعدادی از کشتیهای جنگی فرانسه بود. در یکی از سفرهای دریایی دچار توفان شدید شد. کشتی را آب پر کرده بود و میرفت که غرق شود. ملوانان نومیدانه به مقدسین متوسل شده بودند. گروهی زانو زده میگفتند یا حضرت یوحنا بهفریاد برس. گروهی دیگر از حضرت شمعون مدد میخواستند. شوالیه فریاد زد در این توفان از حضرت یوحنا و حضرت شمعون کاری ساخته نیست و بهداد ما نخواهند رسید. باید همگی به حضرت تلمبه متوسل شویم. آنگاه در حالی که بهصدای بلند میگفت «یا حضرت تلمبه»، مشغول تلمبه زدن شد. دیگران نیز با او همصدا و همراه شدند و کشتی نجات یافت.
..بنقل از کیهان لندن
یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۰
چقدر نقشه تظاهرات چقدر پلان چقدر جروبحث ؟ چند سال ۳۲ سال ؟ عربها را ببینید
....باز هم نقشه باز هم پلان باز هم همون حرفهای قدیمی باز هم جروبحث سر چیزای کوچک ، ۳۲ سال داریم نقشه وپلان و بحث میکنیم تا یه عده کوچک از جنایتکاران حاکم بر جان و ناموسمان را بیرون کنیم یه ادم عاقل هم تو ما پیدا نمیشه ما را از این طلسم ۳۲ ساله در بیاره همش من همش من همش تقصیرات را گردن این و ان انداختن بعد به عربها میگید سوسمارخور اونا هم پلان و نقشه و جروبحث داشتند تا اینجا رسیدن ؟ اونا ۳۲ سال هی فقط نق زدند و از درگاه خداوند کمک خواستند یا واگذارش کردند به خدا ؟ اونا صبح بلند شدند دیدند غرب وشرق براشون انقلاب کرده ؟ نه ،اونا بلند شدند مشتهایشان را یکی کردند و برسر دیکتاتور کوبیدند یک به یک دیکتاتورها رفتند و یا دارند جمع میکنند برند چون مردم همه با هم بودند و هستند چون تصمیم گرفتند و نقشه وپلان هم نداشتند اماایمان و عمل داشتند و عمل کردند و ماانگار زمین دهن باز کرده یا از دماغ فیل افتادیم پایین بابا بسه دیگه تمامش کنید ، اون عربهایی که تا همین دیروز حسرت زندگی مارو میخوردند حالا وضعیت اجتماعی و رفاهی شون بهتر ازما هم هست است به همین هم قانع نبودند* خواستند* و در عرض مدت کوتاهی هم خودشونو حداقل تا اینجا رسوندند که بتونند ازاد باشند و ازاد بمیرند بدون نقشه بدون پلان بدون جروبحث و دارند رو بجلو حرکت میکنند و ما تازه از نمیدونم حسادت ؟ اره از حسادت و چشم نداشتن کار بزرگ اونارو هم میخوایم مصادره به مطلوب کنیم برای خودمان که اونایعنی عربها از ما یاد گرفتند و ما یادشون دادیم با چی ؟ با الله اکبرای شبانه !!؟ و چند ساعتی اومدن تو خیابان و کتک خوردن و برگشت به خونه هایمان؟ و دوباره روز از نو روزی از نو ؟. دلم از خودم و زندگی که دارم بهم میخوره ، سر هیچی تفاهم نداریم روی هیچ قراری پایبندی نداریم بیکدیگر اعتماد نداریم انگار فقط خدایی اگه وجود داشته باشه مارو ساخته که که فقط زیر بار ظلم بریم و چون ظلم میبینیم ظلم کنیم از بالادستی بگیر تا زیردستی فقط بدی و ظلم کردن را بلدیم و خو کردن به ان خیلی زور بهمان بیاد فریاد میزنیم و کاسه کوزه را سر فرد بغل دستیمون خرد میکنیم اگه هم زورمون نرسه میبریمش خونه و دق دلی را سر همسر و بچه هامون میاریم ، اره ما اینیم دیگه قرنهای قرن زیر ظلم و استبداد بودن همینه ، همینه که عاجزیم درمانده ایم و چون درمانده ایم دو دستی به غرور لامصب مسخره و بدون معنی گذشته خودمون میچسبیم تا شاید بتونیم با داشتن غرور کذایی و دروغین ما* این هستیم * بتونیم چند صباح دیگه هم عمر کنیم ، عمر نکبتی عمری که بی ثمر گذشت بدون اینکه ازش لذتی برده باشیم هرکسی بشینه با خودش خلوت کنه ببینه این زندگی سگی ارزشی هم داشت به خودت بگو چکار کردم و حاصل زندگییم چه بوده از روزی که چشم باز کردم فقط نارو زدن دیدم دروغ شنیدم و ریا دیدم ، نه برادر من نه خواهر من زندگی این نیست که من تو داریم به اون چیزی که میپرستی زندگی نیست این عین جهنم است دوزخ است که هرروزه در ان میسوزیم و دم بر نمیاوریم مگه چند بار بدنیا میایید ؟ یکبار و فقط یکبار یک سوم ان دوران کودکی و جوانی و است که مملو از عشق و بهره بردن از این دوران بایستی باشه ایا چنین بوده ؟ دنیای کودکی و جوانی ؟ بیخیالی و عشق و بازی محبت ؟ که نبوده حداقل برای ۳نسل و پشت ان کار و ازدواج و کار خستگی پایان ناپذیر و دردهای زندگی است که پشت به پشت از دردیوار میباره برامون و میمونه وقتی به سن ۵۰ -۶۰ رسیدی تازه میفهمی همش دروغ بوده همش ریا بوده اما میتونست نباشه میتونست بهتر از این باشه میتونست اگه میخواستیم .
ما اهل کوفه هستیم تا سد علی تنها بماند
...چکار کنیم ، چه بایستی کرد تا مثل یک انسان زندگی کنیم ؟ ازاد ورها ،چرا نمیتوانیم این بند گره زده شده بزور رااز پاها و دستهایمان باز کنیم پاره کنیم و سعادت را برای فرزندانمان به ارث بگذاریم تا موجب خوشنودی انها شویم ،ایا رفتار و کردار ما مثل کسانی نیست که پدران و مادران دیروز خطابشان میکنیم و مورد سرزنششان که شما ما را به ورطه بیچارگی با ان انقلاب کذایی تان کشاندید ؟ بلی دقیقا همینطور است ما عادت کرده ایم که مسئولیت هرکاری را چه کم و چه زیاد بگردن دیگری بیاندازیم و این عادت را تا بوده به ارث گذاشته ایم برای بازماندگان مان و اسمش نیز * سلب مسئولیت * است و چه راحت هم از خود سلب مسئولیت میکنیم و وجدان نا راحت خود را ارام میکنیم که به من چه ولی* به اوست * تاوان اینکار را وقتی بچه های شما بزرگ شدند میپردازند با متهم کردنتان به به چیزی که اکنون شما پدرانتان را متهم و این دور تسلسل مطمئنا ادامه دارد با عوارض جانبی خرد کننده اجتماعی ان و بالاتر از همه چیز به ارث گذاشتن بندی که به پایمان هست با این تفاوت که دیگر بندی نیست بلکه غل وزنجیر کلفتیست که باز کردنش به اسانی میسر نخواهد شد . نگذاریم بچه هایمان در غل و زنجیر بمانند درصورتیکه خودمان فقط در بندیم .
یکی بود بود ، یکی نبود
یکی بود یکی نبود ، غیر از تاریکی مطلق هیچکی نبود اما یه روز ! بیگی به بانگی خورد سنگ و گازو گردوغبار هم پیدا شد ولی هنوز سالهای سال نوری وقت میخواست تا اون یکی که همیشه میگن بود پیداش بشه و عده ای به اسم او عده زیادی دیگررو فریب بدن . مثه اینکه این سراغاز کهنه را باید عوض کنیم در حقیقت جهان تشکیل شده از مثبت و منفی ، خوب و بد زشت و زیبا ترس و شجاعت مرگ و زندگی خوبی و بدی این اخری خوب و بد دو روی سکه هستند و در عمق کائنات نیز این دو نیرو همیشه در حال مبارزه هستند البته بدان اعتقاد دارم هردوی انها یکسان قوی هستند و هیچکدام نسبت به دیگری برتری ندارد جز خوبی که نیرویست مثبت که هزاران هزار سال در جنگ با یکدیگرند و هیچکدام هم تا بحال نتوانسته دیگری را شکست دهد و از بین ببرد چون این دو نیرو نا میراست چون در بطن طبیعت هستند و جزیی از ان .
الفرد هیچکاک ، خالق وحشت و نابغه سینما
...داشتم لینک یکی از دوستان رادر ازادگی می خواندم در مورد هیچکاک و کشیش و پسر ، بعدا یهو یادم امد روزی که رفتم برای دیدن برگزاری گالری اثار و دسث خطها ها و نوشته های او در لندن ، یادم امد به نوشته ای مربوط به سالها قبل که هیچکاک عادت داشت همیشه در یکی از صحنه های فیلمش حضور داشته باشد در تمامی فیلمهایش حتی اگر شده برای لحظه ای حضور داشته باشد اما وقتی فیلمی ساخت که ماجرای ان غرق شدن یک کشتی بود که تنها دو نفر نجات پیدا میکنند سوار بر قایق و ناامید برای نجات در پهنای اقیانوس و ضرب و اهنگ خاص خوده هیچکاک در فیلمهایش که شک ، تردید ،ترس را به بیننده القاء میکند ، در این فکر فرو رفت که دیگر باید این سنت خود ساخته را بشکند چون ماجرا در یک قایق و تنها ۲ هنرپیشه است و بهیچوجه نمیتواند خودش مثل همیش رلی چند ثانیه ای داشته باشد . بعداز فکر کردن زیاد راهش را پیدا کرد تا در قایق نقشی داشته باشد و اینکار را کرد و خودش هم بازی کرد و نبوغ فیلمسازیش را دوباره نشان داد . فکر می کنم شما نیز می دانید که این نابغه سینما چه کرد ان هم بدینترتیب بود که در حین فیلمم و سرگردانی انها در اب ر، روزنامه ای از کشتی غرق شده پیدا میکنند و و البته چون کار دیگری نداشتند شروع به خواندن میکنند و در یکی از صفحه های حوادث روزنامه عکس از الفرد هیچکاک وجود داشت .
اشتراک در:
پستها (Atom)