.....اخه یکی نیست که بگه چرا سری را که درد نمی کنه دستمال می بندی ! هرموقع رفتم روی *وبسایت کیهان حسین بازجو* تا دو روز اخلاقم مثل سگ شده و به همه می پرم .به خودم میگم اخه مگه مجبوری که با خواندن اراجیف و تهمت ها و دروغهای از روز روشن اعصاب خودتو خرد کنی ! ولی دوباره چاره ام نمی شه و بعداز مدتی می روم می خونم ، نمی دونم شاید هم می خوام خودمو تو شرایط مساوی با هموطنانم بزارم که بیچاره ها چطور زجر می کشند زیر تبلیغات دروغ ، ریاکاری و فریب حکومت اسلامی ۲۴ ساعته ، بیچاره ها حق دارند اینقدر عصبی و امار مرگ و میر بالا بخوصوص جوانها از سکته قلبی زیاد باشد .این بخش از نوشته در تاریخ ۱۶ / مهر /۹۰ بقلم این بازجوی جلاد و حرامزاده را انتخاب کردم برای کسانیکه در خارج از کشور زندگی می کنند بلکه این احساس خواری و خفت را که خودم احساس کردم با نوشته این وطن فروش کلاش عرب زاده ، شاید شما هم احساس کنید .بالاخره بعضی وقتها باید از اسب پائین بیائیم و با راهیان خسته قدم زنیم .
ایشون نوشته که نباید در مسابقه فوتبال با فلسطین اینقدر گل می زدیم و جشنواره گل برپا می کردیم ! انها را باید رعایت می کردیم و اصل میزبانی را رعایت نکردیم و قلب مردم فلسطین را شکستیم با گل زدن به انها!!، امان و درد که چه ادم هایی بیمقدار و کوچک تکیه بر مناصبی زده اند که نه تنها حقشان نیست بلکه زخمی است بزرگ بر قلب هر ایرانی وطن پرست .در زیر متن اصلی روزنامه را هم گذاشته ام تا سندی باشد در اینده .
این کفتار هزار چهره چنین گفته :
>>>>>>>>>>>>>>
جای پوریای ولی خالی !!
گفته اند «پهلوانان نمي ميرند» كه بايد گفت؛ پهلوانان هم مي ميرند. مي گويند؛ منظور آن است كه ياد و خاطره پهلوانان هميشه زنده مي ماند. اين گزاره نيز مخدوش است و چه بسيار پهلواناني كه آمده اند و رفته اند و امروزه يادي از آنها در خاطر هيچكس باقي نيست. هم اكنون نيز پهلواناني هستند كه ده ها سال ديگر انگار هرگز نبوده اند. تاريخ با هيچكس تعارف و رودربايستي ندارد و هنگامي كه به پهلوانان مي رسد، فقط ياد و خاطره پهلواناني را در حافظه خود ضبط كرده و نسل به نسل منتقل مي كند كه پهلواني را با جوانمردي آميخته اند. «پورياي ولي» از جمله آنهاست. او كه پهلواني پرقدرت و بلندآوازه بود وقتي در تاريك- روشن شبستان يك مسجد، دعاي مادري را شنيد كه با تضرع از خدا مي خواست فرزند پهلوانش در مسابقه كشتي فردا بر پورياي ولي غلبه كند، با طوفاني در دل خويش روبرو شد. غلبه بر حريف و حفظ آوازه بلند پهلواني خويش كه خواست و آرزوي هر پهلواني است و يا تن دادن به شكست ارادي براي به دست آوردن دل مادر پيري كه از بيم شكست فرزند پهلوانش، شكسته بود و در سايه روشن سحرگاه آن روز، پيروزي فرزندش بر پورياي ولي را به تضرع از خداي مهربان آرزو مي كرد؟ پورياي ولي اما، به دست آوردن دل آن مادر پير را بر آوازه پهلواني ترجيح داد و خدايش براي هميشه بلندآوازه كرد.
چهارشنبه شب هفته گذشته- 13/7/90- تيم ملي فوتبال كشورمان در يك ديدار تداركاتي تيم فوتبال فلسطين را با نتيجه 7 بر صفر شكست داد و به نوشته ورزشي نويسان «جشنواره گل به راه انداخت»! ذوق زدگي برخي محافل ورزشي كشورمان از اين پيروزي و دست افشاني آنها در پي اين به قول خودشان، «جشنواره گل»! ديدني و تاسف خوردني بود و بعيد نيست كه روح پورياي ولي از خنده آنها به گريه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من براي به دست آوردن دل شكسته يك مادر پير، در مقابل حريفي كه بي ترديد بر او پيروز مي شدم، تن به شكست دادم و شما همه آنچه در توان داشتيد را براي شكست تيمي كه به نمايندگي از مردم مظلوم فلسطين ميهمان شما بود به كار گرفتيد و در پي اين پيروزي به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» ناميديد! و حال آن كه اين پيروزي، با توجه به شرايط سخت تحميل شده از سوي صهيونيست ها بر مردم مظلوم فلسطين و محروم بودن اجباري تيم ياد شده از تمرينات و امكانات فراواني كه شما در اختيار داريد، اهميت چنداني هم نداشت، چه رسد به آن كه «جشنواره گل»! ناميده شود! و چه كريمانه و بزرگوارانه بود سخن مربي تيم فلسطين كه بعد از شكست تيم تحت مديريت خود گفت: اگرچه براي آمدن به ايران سختي هاي زيادي را متحمل شده ايم و حتي ممكن بود در راه زنداني شويم ولي انگار نه انگار كه به ايران باخته ايم، چون اين مسئله براي ما شكست محسوب نمي شود. براي ما همين اندازه كه به ايران اسلامي آمده ايم يك دستاورد است و به آن افتخار مي كنيم.
نگارنده دقيقاً نمي داند كه تيم ملي فوتبال كشورمان چگونه و با به كارگيري چه فرمولي مي توانست احترام مردم ايران براي ملت مظلوم و تحت ستم فلسطين را به نمايش بگذارد و حرمت تيم فوتبال فلسطين را كه از ميان آتش و خون به ميهماني آمده بود پاس بدارد، زيرا يافتن راه كار در تخصص اهالي فوتبال است ولي با توجه به شرايط حساس كنوني چنانچه تيم ملي كشورمان نمي خواست آداب پهلواني پورياي ولي را به طور كامل دنبال كند و به شكست مصلحت انديشانه تن بدهد، دست كم مي توانست در پي نتيجه مساوي باشد و يا به حداقل گل بسنده كند، نه آن كه همه اين ملاحظات را كنار بگذارد و...
ياد آن برادر سپاهي به خير. با لندكروز سپاه كه آن روزها يكي از تندروترين خودروها بود در جاده اي حركت مي كرديم و در حالي كه تقريباً از تمامي خودروها سبقت مي گرفت به يك خودروي پيكان رسيديم كه دو پسر بچه روي صندلي عقب آن نشسته و از شيشه عقب به جاده مي نگريستند. پسربچه ها با حركت دست هاي خود به راننده پيكان كه ظاهراً پدرشان بود اصرار مي كردند تندتر برود! و بعد با اشاره همان دست ها و حركت لب ها گويي به ما مي گفتند كه نمي توانيم از آنها جلو بزنيم. برادر سپاهي نيز كه به طور محسوسي از سرعت خود كاسته بود، با حركت دست و حالت چهره وانمود مي كرد كه در تلاش براي سبقت گرفتن است اما هر چه زور مي زند نمي تواند ... و بعد از آن كه چندين كيلومتر را با همين حالت طي كرديم، وارد يكي از پاركينگ هاي كنار جاده شد و رو به نگارنده كرد و گفت؛ بذار بچه ها دلشون خوش باشه كه نتونستيم از ماشين پدرشون سبقت بگيريم!
حسين شريعتمداري
منکه با خواندن این مجبور شدم ۶ تا قرص ۵۰۰ میلیگرمی را با یک لیوان اب یجا قورت بدم چون سرم بشدت درد گرفت با خواندش ولی چنانچه گفتم بعضی مواقع باید پیاده شد و با مردم همراه .
فهرست وبلاگ من
شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰
پنجشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۰
کلاه مان را به احترام فقدان* استیو جابز* بر می داریم چرا که کار با کامپیوتر و نوشتن را برایمان اسان کرد
.....خبری دردناک برای همه استیو جابس بنیانگذار شرکت اپل معروفترین شرکت الکترونیکی دنیا بخاطر سرطان پانکراس این بیماری تقریبا ناعلاج در سن ۵۵ سالگی ناباورانه از دنیا رفت .رئیس جمهور امریکا اقای اوباما گفت دنیا یکی از نوابغش را از دست داد مردی که انقدر گستاخ بود که غیر از دیگران فکر کند ،انقدر شجاع بود که باور کند می تواند دنیا را عوض کند و استعداد فوقالعاده ای داشت تاان را عملی کند .دنیا دیگر کمتر مثل استیو خواهد داشت . در مقام ستایش نخست وزیر انگلستان دیوید کامرون گفت ،استیو جابز توانست انقلابی در شیوه کار کردن ما برپا کند و اینقدر نابغه و تاثیرگذار گذار بود که شدیدا جای خالی او بچشم می اید . همچنین بیل گیتس خداوندگار شرکت میکروسافت گفت قدرت کوبنده استیو در کارش و فقدانش در دنیای تکنولوژی برای نسلهای نسل احساس خواهد شد . امروز شرکت اپل صفحه سایت خود را برنگ سیاه و سفید و تنها با عکسی از استیو ارایش داد به احترام او . سایت گوگل با نوشتن اسم* استیو جابز ۱۹۵۵ -۲۰۱۲ * ادای احترام کرد و در سراسر دنیا بپاس خدمات این بزرگمرد ستایشش کردند .
من هم کلاهم را به احترام این مرد بزرگ از سر برداشته و ادای احترام می کنم چرا که* نابغه من * کار با کامپیوتری را که هم اکنون بر صفحاتش می نویسم اسان کرد .
روانش شاد .
من هم کلاهم را به احترام این مرد بزرگ از سر برداشته و ادای احترام می کنم چرا که* نابغه من * کار با کامپیوتری را که هم اکنون بر صفحاتش می نویسم اسان کرد .
روانش شاد .
بعضی وقتها از خودم متنفر می شوم ، متنفر
.....طبق معمول هراز چند گاهی گفتم یه زنگی ایران بزنم حال و احوالپرسی کنم با اینکه می دونم بکجا اخرش ختم میشه و هیچ موقع هم بخصوص بعداز هپلی کردن اداره عظیم مخابرات بوسیله* سپاه غارتگران اسلامی* ایران مشخص است که علاوه بر سود هنگفت ، شنود تلفنی هم که در همه جای جهان ممنوع و جرم سنگین دارد ۲۴ ساعته اعمال میشود و کنترل سخت بخصوص تلفنهای خارج از کشور ، بنابراین دیگه حرفی باقی نمی مونه بزنی و همه چیز با هش هش است ! و تنها چیزی که می مونه بگی ، صدبار تکرار کنی خوب خوبید ؟ بچه ها خوبند ؟ چکار می کنید ؟ حسن اقا و خونواده خوبند ؟ علی اقا بقال سرکوچه که یهو ملیاردر شد هنوزم زندس ؟ ننه حسن چطوره ؟ ! هوا چطوره ؟ کیا تازگی رفتند بسرای باقی ؟! امان از یک حرف حسابی . بدلت می مونه راحت حرف بزنی یا حرف بزنند . داشتم دو روز پیش با یکی دوتا از بچه ها که ۵-۷ سالشون بود که ایران را ترک کردم حرف می زدم که الان بزرگ دختر و پسری برومندی شده اند تعجب بود که اون سالها را هنوز یادشون بود ، گذاشته بودند تلفن رو روی اسپیکر یا بلندگو هر دو حرف می زدند و صدای هردوی اونا می امد .
گفتم : چطورید دلتان نمی خواد بیاین این طرفا درس بخونید ؟
گفتند :چرا ولی همینجا داریم درس می خونیم
گفتم یعنی بیشتر دوست دارید ایران باشید یا اینجا ؟
یکیشون گفت :البته اونجا بهتره ! ولی اینجا هم بالاخره داریم زندگی می کنیم .
گفتم :اره دیگه زندگی ، زندگیه چه ایران چه اینجا ولی زمین تا اسمون زندگی کردن اونم چه جوریش فرق می کنه ، نمی کنه ؟
اون اولی گفت : نه ....جان اونقدرها هم اینجا بد نیست !
گفتم :یعنی چه بیشتر بگو
گفت :چی بگم شما چون سالها پیش رفتید فکر می کنید که مثل اون قدیماست البته هست ولی نه مثل اونموقع ها، همه چیز عوض شده الان یه کم پول داشته باش همه چی بهتر از غرب برات مهیاست همه چی هست الان بگو یه چیزی را که تو ایران نباشه ؟
گفتم : ازادی
گفت :اونم هست اگه حواست باشه !
گفتم :یعنی چی یعنی ازادی با ترس و لرز ؟ با دلهره ؟ اینکه ازادی نیست .
گفت : بالاخره چکار کنیم عادت کردیم .
گفتم : بزارین چیزی بگم شما ها مثل جوجه پرنده ای بودید که در در تخم و در قفس اسارت بدنیا امدید راحت بگم پدر و مادر شما را شکارچی از دنیای ازاد شکار کرد و در قفس انداخت بابا و مامان شما نصفی از عمرشون را ازاد بودند و در لابلای درختان و عطر گل ها شاخه به شاخه می پریدند و چهچه * ازاد*ی و عشق را می خواندند اما شکارچی بیرحم با شکارشان بقیه عمر کوتاه انان را گرفت و در قفس کرد و شما هم در قفس بدنیا اومدید پس تجربه ای از جنگل طبیعی و درختان سبز و برگهای سبزش و اواز پرندگان دیگر ندارید ، شما در یک جنگل بسیار کوچک مصنوعی با درختان و برگهای مصنوعی و پلاستیکی زندگی می کنید و طبیعیست از حس واقعی ان دور باشید و درکش نکنید و برای همین متاسفم و خیلی هم درد می کشم چون همه ما یکبار بیشتر بدنیا نمی اییم .
اما نتوانستم ادامه دهم احساس کردم زخمی چرکین را نیشتر زدم که درد اور بود .وجدانن نخواستم بیشتر از ان دردشان را زیاد کنم چون فقط تا لحظاتی سکوت بود و فقط سکوت .
سکوتی حزن الود و کشنده بعضی وقت ها از خودم متنفر می شوم .
گفتم : چطورید دلتان نمی خواد بیاین این طرفا درس بخونید ؟
گفتند :چرا ولی همینجا داریم درس می خونیم
گفتم یعنی بیشتر دوست دارید ایران باشید یا اینجا ؟
یکیشون گفت :البته اونجا بهتره ! ولی اینجا هم بالاخره داریم زندگی می کنیم .
گفتم :اره دیگه زندگی ، زندگیه چه ایران چه اینجا ولی زمین تا اسمون زندگی کردن اونم چه جوریش فرق می کنه ، نمی کنه ؟
اون اولی گفت : نه ....جان اونقدرها هم اینجا بد نیست !
گفتم :یعنی چه بیشتر بگو
گفت :چی بگم شما چون سالها پیش رفتید فکر می کنید که مثل اون قدیماست البته هست ولی نه مثل اونموقع ها، همه چیز عوض شده الان یه کم پول داشته باش همه چی بهتر از غرب برات مهیاست همه چی هست الان بگو یه چیزی را که تو ایران نباشه ؟
گفتم : ازادی
گفت :اونم هست اگه حواست باشه !
گفتم :یعنی چی یعنی ازادی با ترس و لرز ؟ با دلهره ؟ اینکه ازادی نیست .
گفت : بالاخره چکار کنیم عادت کردیم .
گفتم : بزارین چیزی بگم شما ها مثل جوجه پرنده ای بودید که در در تخم و در قفس اسارت بدنیا امدید راحت بگم پدر و مادر شما را شکارچی از دنیای ازاد شکار کرد و در قفس انداخت بابا و مامان شما نصفی از عمرشون را ازاد بودند و در لابلای درختان و عطر گل ها شاخه به شاخه می پریدند و چهچه * ازاد*ی و عشق را می خواندند اما شکارچی بیرحم با شکارشان بقیه عمر کوتاه انان را گرفت و در قفس کرد و شما هم در قفس بدنیا اومدید پس تجربه ای از جنگل طبیعی و درختان سبز و برگهای سبزش و اواز پرندگان دیگر ندارید ، شما در یک جنگل بسیار کوچک مصنوعی با درختان و برگهای مصنوعی و پلاستیکی زندگی می کنید و طبیعیست از حس واقعی ان دور باشید و درکش نکنید و برای همین متاسفم و خیلی هم درد می کشم چون همه ما یکبار بیشتر بدنیا نمی اییم .
اما نتوانستم ادامه دهم احساس کردم زخمی چرکین را نیشتر زدم که درد اور بود .وجدانن نخواستم بیشتر از ان دردشان را زیاد کنم چون فقط تا لحظاتی سکوت بود و فقط سکوت .
سکوتی حزن الود و کشنده بعضی وقت ها از خودم متنفر می شوم .
به عنوان یک ایرانی مثل هر ایرانی دیگر در برخوردم با هموطنانم ...
....به عنوان یک ایرانی مثل هر ایرانی دیگر در برخوردم با هم میهنانم گاهی نکاتی را میبینم که جای سخن فراوان دارند و تا کنون یکی از بارزترین مشکلاتی که در میان جامعه ایرانیان با آن روبرو شده ام علاقه بی اندازه ما به بت سازی و بت پرستی است که البته این امر تنها منحصر به ایرانیان نیست ولی پس از سالها زندگی در غرب برایم فرق بین ما و غربی ها در این روند آشکار شده.
در جامعه ایرانی ستایش بی پایه افراد به دلایل گوناگون امری عادی و روزمره است همانند احترام بیجا به یک حاجی یا دکتر هر چند اگر رفتارشان سزاوار احترام نباشد و یا انتظار رفتار شایسته از این افراد صرفا به خاطر مدرک تحصیلی و زیارت حج. سرچشمه این موارد را میتوان در این باور یافت که برای ایرانیان احترام برخی افراد واجب شمرده میشود و افراط ما در این امر چنان است که حتی همسر یک پزشک را هم خانم دکتر خطاب میکنیم و بسیاری هستند که از دیگران توقع احترام دارند و این در حالی است که در غرب افراد احترامشان را بر اساس رفتارشان کسب میکنند و احترام گذاردن به دیگران هرگز امری واجب و اجباری نیست که توقعی در کار باشد. وقتی ما بدون دلایل کافی به افراد احترام میگذاریم و آنها را بزرگ میکنیم منطق را کنار گذاشته و توانایی قضاوت عادلانه را در موردشان از دست میدهیم که این نخستین گام بت سازیست.
قبل از ادامه سخن خوب است معنی واضحی از بت داشته باشیم - بت کسی است که به هر دلیلی دارای شهرت و مورد ستایش مردم است - او میتواند ورزشکار - دانشمند - سیاستمدار - هنرمند - سرمایه دار یا زیبا باشد و یا کاری انجام داده باشد که دیگران قادر به انجامش نبوده اند ولی هر چه است او به دلیلی مشهور و مورد احترام مردم است. تا این حد مفهوم بت جهانگیر است و همه مردم دنیا شخص مشهوری را دوست دارند ولی در جامعه ایرانی این دوست داشتن گاهی چنان شدت میگرد که از مرز ستایش گذشته و بیشتر به پرستش شباهت پیدا میکند به گونه ای که افراد بت پرست دیگر قادر به دیدن کاستی ها و نقاط ضعف بت دلخواهشان نیستند و کورکورانه هر چه از او میبینند را ستایش میکنند و این پرستش در فرهنگ ما بیشتر از غرب رواج دارد که خود باعث سقوط هرچه بیشتر جامعه می شود در این میان هم کسانی هستند که عمدا و بخاطر منافع کثیفی که دارند به این معضل در جامعه ما بیشتر دامن می زنند .در طول تاریخ و بخصوص ۴ قرن اخیر و شعار شاه، خدا،میهن ! و بعدها تبدیل ان به خدا ،شاه ،میهن و مخصوصا حال که که دوباره برگشته ایم بجایی که دیگر تنها خدا وجود دارد انهم از نوع زمینی ان یعنی* رهبر *و دیگر هیچ
یک ی از بهترین خصوصی ات رایج در جامعه غرب سیستم* مریتا کراسی* است که میتوان آنرا* لیاقتسالاری* یا شایسته پسندی نامید که در کاربرد آن کسانی که لیاقت و شایستگی بیشتری در انجام وظایغشان نشان میدهند ترقی بیشتری میکنند و این پیشرفت بر پایه توانایی شخصی آنهاست و نه بر اساس قدرت مالی خانوادگی و موقعیت اجتماعی و حزبی و مذهبی و غیره.
ما باید رو راست باشیم - شاه ایراد داشت - مصدق هم ایراد داشت - خمینی و رجوی هم صد چندان - موسوی و کروبی و رضا پهلوی هم ایراد دارند - اما همه آنها دارای نکات ارزشمندی هم هستند عین من و شما - شاه خدمت زیاد کرد ولی دیکتاتور هم بود - مصدق خدمت زیاد کرد ولی کله شق هم بود - موسوی مردم را متحد کرده ولی دوران خمینی را طلایی میپندارد - خمینی هم شاید شاعر دست چندم خوبی بود ولی قلبی از سنگ و همچنین جلاد خوبی بود - رجوی در شستشوی مغزی دادن در صدر جدول بهترین هاست ولی با صدام همخوابه شد - رضا پهلوی حرفهای زیبایی از دموکراسی میزند ولی تجربه عملی ندارد - کروبی و موسوی دلیر هستند ولی چسبیده اند به مذهب فرسوده و ناکارآمد در این جهان فعلی - خوبی و بدی را باید با هم دید - شاید هیتلر هم املت خوبی درست میکرد - همه خوبی و بدی دارند.
در پایان سخن یاد آور میشوم که تنها با سنجیدن درست کارنامه افراد میتوانیم انتظار معقولانه ای از نتیجه تلاش دست اندرکاران داشته باشیم و تنها با بینش شایسته پسندی میتوانیم از نتایج دلسرد کننده در آینده جلوگیری کنیم و راه را برای پیشرفت هموار کنیم - چنین تحولی را آرزومندم .
کوتاه شده کمی تعغیر یافته از Deev
در جامعه ایرانی ستایش بی پایه افراد به دلایل گوناگون امری عادی و روزمره است همانند احترام بیجا به یک حاجی یا دکتر هر چند اگر رفتارشان سزاوار احترام نباشد و یا انتظار رفتار شایسته از این افراد صرفا به خاطر مدرک تحصیلی و زیارت حج. سرچشمه این موارد را میتوان در این باور یافت که برای ایرانیان احترام برخی افراد واجب شمرده میشود و افراط ما در این امر چنان است که حتی همسر یک پزشک را هم خانم دکتر خطاب میکنیم و بسیاری هستند که از دیگران توقع احترام دارند و این در حالی است که در غرب افراد احترامشان را بر اساس رفتارشان کسب میکنند و احترام گذاردن به دیگران هرگز امری واجب و اجباری نیست که توقعی در کار باشد. وقتی ما بدون دلایل کافی به افراد احترام میگذاریم و آنها را بزرگ میکنیم منطق را کنار گذاشته و توانایی قضاوت عادلانه را در موردشان از دست میدهیم که این نخستین گام بت سازیست.
قبل از ادامه سخن خوب است معنی واضحی از بت داشته باشیم - بت کسی است که به هر دلیلی دارای شهرت و مورد ستایش مردم است - او میتواند ورزشکار - دانشمند - سیاستمدار - هنرمند - سرمایه دار یا زیبا باشد و یا کاری انجام داده باشد که دیگران قادر به انجامش نبوده اند ولی هر چه است او به دلیلی مشهور و مورد احترام مردم است. تا این حد مفهوم بت جهانگیر است و همه مردم دنیا شخص مشهوری را دوست دارند ولی در جامعه ایرانی این دوست داشتن گاهی چنان شدت میگرد که از مرز ستایش گذشته و بیشتر به پرستش شباهت پیدا میکند به گونه ای که افراد بت پرست دیگر قادر به دیدن کاستی ها و نقاط ضعف بت دلخواهشان نیستند و کورکورانه هر چه از او میبینند را ستایش میکنند و این پرستش در فرهنگ ما بیشتر از غرب رواج دارد که خود باعث سقوط هرچه بیشتر جامعه می شود در این میان هم کسانی هستند که عمدا و بخاطر منافع کثیفی که دارند به این معضل در جامعه ما بیشتر دامن می زنند .در طول تاریخ و بخصوص ۴ قرن اخیر و شعار شاه، خدا،میهن ! و بعدها تبدیل ان به خدا ،شاه ،میهن و مخصوصا حال که که دوباره برگشته ایم بجایی که دیگر تنها خدا وجود دارد انهم از نوع زمینی ان یعنی* رهبر *و دیگر هیچ
یک ی از بهترین خصوصی ات رایج در جامعه غرب سیستم* مریتا کراسی* است که میتوان آنرا* لیاقتسالاری* یا شایسته پسندی نامید که در کاربرد آن کسانی که لیاقت و شایستگی بیشتری در انجام وظایغشان نشان میدهند ترقی بیشتری میکنند و این پیشرفت بر پایه توانایی شخصی آنهاست و نه بر اساس قدرت مالی خانوادگی و موقعیت اجتماعی و حزبی و مذهبی و غیره.
ما باید رو راست باشیم - شاه ایراد داشت - مصدق هم ایراد داشت - خمینی و رجوی هم صد چندان - موسوی و کروبی و رضا پهلوی هم ایراد دارند - اما همه آنها دارای نکات ارزشمندی هم هستند عین من و شما - شاه خدمت زیاد کرد ولی دیکتاتور هم بود - مصدق خدمت زیاد کرد ولی کله شق هم بود - موسوی مردم را متحد کرده ولی دوران خمینی را طلایی میپندارد - خمینی هم شاید شاعر دست چندم خوبی بود ولی قلبی از سنگ و همچنین جلاد خوبی بود - رجوی در شستشوی مغزی دادن در صدر جدول بهترین هاست ولی با صدام همخوابه شد - رضا پهلوی حرفهای زیبایی از دموکراسی میزند ولی تجربه عملی ندارد - کروبی و موسوی دلیر هستند ولی چسبیده اند به مذهب فرسوده و ناکارآمد در این جهان فعلی - خوبی و بدی را باید با هم دید - شاید هیتلر هم املت خوبی درست میکرد - همه خوبی و بدی دارند.
در پایان سخن یاد آور میشوم که تنها با سنجیدن درست کارنامه افراد میتوانیم انتظار معقولانه ای از نتیجه تلاش دست اندرکاران داشته باشیم و تنها با بینش شایسته پسندی میتوانیم از نتایج دلسرد کننده در آینده جلوگیری کنیم و راه را برای پیشرفت هموار کنیم - چنین تحولی را آرزومندم .
کوتاه شده کمی تعغیر یافته از Deev
سهشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰
به این ۲ تصویر بدقت نگاه کنید چه می بینید ؟ / ۲ ایدولوژی مختلف و ورشکسته
.....به این ۲ عکس نگاه کنید ،چه می بینید ؟ . دو دیکتاتور وحشی و جنایتکار که عقده حقارت و چسبیدن به مقام * رهبر*ی از هیچگونه جنایتی دریغ نکردند .اصلا قصد مقایسه نیست چون هردوی انها در گذشته شان ادم های ذلیلی بودند و *هیچ * و به یکباره بختشان بلند بوده و تکیه بر جایی زدند که هرگز لیاقتشان نبوده اما جالب است که اعمال انها دقیقا یکیست . استالین هم بعداز رسیدن بقدرت بتدریج با از میان بردن ، کشتن ، پاپوش درست کردن ، برگزاری دادگاههای فرمایشی هرکسی را که احتمال مقاومت یا مخالفت را با او داشت در نطفه خفه کرد و جای پای خود را محکم ، حتی بزرگان اولیه و همراهان انقلاب بلشویکی را با حیله های گوناگون و بنام دشمن خلق و یا طرفداری از نظام بورژوازی یکی یکی از گردونه قدرت سرنگون و خیال خود را راحت از رقابت ،نظام تک حزبی را راه انداخت ، در روزنامه ها بست و روزنامه نگاران و فعالین سیاسی را به بیگاری به منطقه وحشتناک و یخزده سیبری بکام مرگ فرستاد ، هزاران هزار از مردم بیگناه را بزندان های مخوف فرستاد تا با شکنجه های غیر انسانی انها را وادارد تا علیه خود اعتراف کنند و با رضامندی حکم اعدام خود را امضاء کنند ،حتی ماموران امنیتی خودش را در سراسر جهان بشکار مخالفین فرستاد تا انها را ترور کنند و اخرین انها تروتسکی تئوریسن معروف و یار غار لنین بنیانگذار حزب کمونیست شوروی بود و مورد اعتماد او که بوسیله ادمکشان استالین در مکزیک بقتل رسید .
حال خودتان به این ۲ تصویر نگاه کنید ، مشابهات بسیارند ، نیستند ؟ .
حال خودتان به این ۲ تصویر نگاه کنید ، مشابهات بسیارند ، نیستند ؟ .
بجون بچم اگه اسم پولو بیاری دلخور میشم / علی دیزایی فرمانده پلیس قبلی قسمت دوم
....در قسمت اول و همینجا توضیح نسبتا کوتاهی از علی دیزایی دادم و حال قسمت دوم و شرحی دیگر بر انچه گذشت .
۳ بار فرمانده پلیس ایرانی سابق لندن قبلا به دادگاه فرا خوانده شده و هر سه بار محکوم و سپس با استیناف در دادگاه دوم از تمامی اتهامات تبرئه ، اتهامات از سو استفاده از لباس پلیس برای مقاصد شخصی شروع شده تا ارتباط با فاحشه ها تا جلوگیری و سد راه قانون شدن ،تا جاسوسی برای حکومت اسلامی تا حتی نهار و شام مجانی در رستورانهای ایرانی و این اخرین که دستگیری فردی عرب بخاطر طراحی وبسایت که ظاهرا پول ان را نپرداخته و او را بدون دلیل و دستگیر کرده و البته هم او بعدها از تمامی اتهامات وارده تبرئه شده و خسارت هم گرفته که حقش بوده ،صحبتها و شایعات زیاد است که پلیس لندن همیشه بدنبال پاپوشی برای علی دیزایی بوده و نژادپرستی هنوز در اداره پلیس وجود دارد ، حال گذشته از صحت یا بی اساس بودن این اتهامات به پلیس می خواهم به یک چیز بسنده کنم و انهم رفتار ما ایرانیان است .توضیح بیشتری بدهم .
طبق قوانین اداره پلیس ، افسران پلیس حق گرفتن هیچگونه چیزی حتی هدیه را ندارند و این * چیز*ها هم بسیارند و جرم است گرفتن ان .حال مجسم کنید اقای دیزایی در وقت استراحت برای خوردن غذا هوس رفتن به رستوران ایرانی را می کند تا چلوکباب بخورد طفلک تغصیر ندارد که دلش می خواهد .صاحب رستوران هم سنگ تمام می گذارد! که از مشخصات ما ایرانیان است که فرق می گذاریم بین ادم ها بنا به موقعیت انها و موقع پرداخت صورتحساب است که مشکلات اغاز می شود از تعارفات ایرانی بگیر تا من بمیرم ، تو بمیری .اینجوری بگویم .
علی دیزایی : خیلی غذا خوب بود متشکرم لطفا صورتحساب
صاحب رستوران :نوش جانتان امیدوارم که لذت برده باشید حتما دوباره تشریف بیارید .
علی ...: حتما ، چقدر میشه صورتحساب ؟
صاحب رستوران :ای بابا خجالتمان می دهید یکبار اومدین اینجا مهمان من هستید !
علی .. :خواهش می کنم محبت دارید ولی باید پرداخت کنم نمی ..
صاحب رستوران با قطع کردن صحبت او : بجون بچه هام اگه یکبار دیگه اسم صورتحساب رو بیارید دلخور میشم .
علی ...: ولی
صاحب رستوران :ولی ملی نداریم جناب سرهنگ ! مهمون مایید .
علی ..: بخدا محبت دارید ولی من باید پرداخت کنم
صاحب رستوران :قبول ولی دفعه بعد .
علی ..: اما
صاحب رستوران :اما بی اما جون من تشریف ببرید .
علی .. :نه من باید طبق قانون پول غذا را بدهم
صاحب رستوران :می دهید ! جای دوری نمی ره! دفعه بعد .
علی با قیافه شکست خورده :ولی اگه بفهمن..
صحیح نیست درضمن دیرم شده باید برگردم سر پستم و ..
صاحب رستوران : برو جناب سرهنگ ، برو تا دیرت نشده ! ولی اگه اسم پولو بیاری نه من نه شما .
علی ..درحالیكه خیلی دیرش شده و عجله در رفتن دارد می گوید : من می روم چون واقعا تاخیر دارم ولی دفعه بعد پول این غذا را هم کم اضافه کنید به صورتحساب من .
صاحب رستوران با نیشخندی میگوید : حتما جناب سرهنگ ، حتما .
بدین سان و به همین اسانی از قانونی تخطی شده و فاجعه ای ناخواسته در اینده برای شخصی بوجود می اورد و باز هم در موقعیت های گوناگون و باز هم ففط بخاطر روی ماه جناب سرهنگ !! و احتمال اینکه شاید در اینده * جناب سرهنگ * بدردم خورد !.
و در خاتمه بازوی* پلیس داخلی* اداره هم همیشه گوش بزنگ برای چنین مواردی .
۳ بار فرمانده پلیس ایرانی سابق لندن قبلا به دادگاه فرا خوانده شده و هر سه بار محکوم و سپس با استیناف در دادگاه دوم از تمامی اتهامات تبرئه ، اتهامات از سو استفاده از لباس پلیس برای مقاصد شخصی شروع شده تا ارتباط با فاحشه ها تا جلوگیری و سد راه قانون شدن ،تا جاسوسی برای حکومت اسلامی تا حتی نهار و شام مجانی در رستورانهای ایرانی و این اخرین که دستگیری فردی عرب بخاطر طراحی وبسایت که ظاهرا پول ان را نپرداخته و او را بدون دلیل و دستگیر کرده و البته هم او بعدها از تمامی اتهامات وارده تبرئه شده و خسارت هم گرفته که حقش بوده ،صحبتها و شایعات زیاد است که پلیس لندن همیشه بدنبال پاپوشی برای علی دیزایی بوده و نژادپرستی هنوز در اداره پلیس وجود دارد ، حال گذشته از صحت یا بی اساس بودن این اتهامات به پلیس می خواهم به یک چیز بسنده کنم و انهم رفتار ما ایرانیان است .توضیح بیشتری بدهم .
طبق قوانین اداره پلیس ، افسران پلیس حق گرفتن هیچگونه چیزی حتی هدیه را ندارند و این * چیز*ها هم بسیارند و جرم است گرفتن ان .حال مجسم کنید اقای دیزایی در وقت استراحت برای خوردن غذا هوس رفتن به رستوران ایرانی را می کند تا چلوکباب بخورد طفلک تغصیر ندارد که دلش می خواهد .صاحب رستوران هم سنگ تمام می گذارد! که از مشخصات ما ایرانیان است که فرق می گذاریم بین ادم ها بنا به موقعیت انها و موقع پرداخت صورتحساب است که مشکلات اغاز می شود از تعارفات ایرانی بگیر تا من بمیرم ، تو بمیری .اینجوری بگویم .
علی دیزایی : خیلی غذا خوب بود متشکرم لطفا صورتحساب
صاحب رستوران :نوش جانتان امیدوارم که لذت برده باشید حتما دوباره تشریف بیارید .
علی ...: حتما ، چقدر میشه صورتحساب ؟
صاحب رستوران :ای بابا خجالتمان می دهید یکبار اومدین اینجا مهمان من هستید !
علی .. :خواهش می کنم محبت دارید ولی باید پرداخت کنم نمی ..
صاحب رستوران با قطع کردن صحبت او : بجون بچه هام اگه یکبار دیگه اسم صورتحساب رو بیارید دلخور میشم .
علی ...: ولی
صاحب رستوران :ولی ملی نداریم جناب سرهنگ ! مهمون مایید .
علی ..: بخدا محبت دارید ولی من باید پرداخت کنم
صاحب رستوران :قبول ولی دفعه بعد .
علی ..: اما
صاحب رستوران :اما بی اما جون من تشریف ببرید .
علی .. :نه من باید طبق قانون پول غذا را بدهم
صاحب رستوران :می دهید ! جای دوری نمی ره! دفعه بعد .
علی با قیافه شکست خورده :ولی اگه بفهمن..
صحیح نیست درضمن دیرم شده باید برگردم سر پستم و ..
صاحب رستوران : برو جناب سرهنگ ، برو تا دیرت نشده ! ولی اگه اسم پولو بیاری نه من نه شما .
علی ..درحالیكه خیلی دیرش شده و عجله در رفتن دارد می گوید : من می روم چون واقعا تاخیر دارم ولی دفعه بعد پول این غذا را هم کم اضافه کنید به صورتحساب من .
صاحب رستوران با نیشخندی میگوید : حتما جناب سرهنگ ، حتما .
بدین سان و به همین اسانی از قانونی تخطی شده و فاجعه ای ناخواسته در اینده برای شخصی بوجود می اورد و باز هم در موقعیت های گوناگون و باز هم ففط بخاطر روی ماه جناب سرهنگ !! و احتمال اینکه شاید در اینده * جناب سرهنگ * بدردم خورد !.
و در خاتمه بازوی* پلیس داخلی* اداره هم همیشه گوش بزنگ برای چنین مواردی .
یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۰
علی دیزایی فرمانده پلیس ایرانی سابق لندن مشهور به * فرمانده تفلون * در دادگاه عالی از تمامی اتهامات تبرئه شد
.....خبری خوب یا معمولی نمی دانم !چون پاک گیج شده ام .علی دیزایی فرمانده ایرانی و قبلی ۳ منطقه مهم لندن پس از سپری کردن یکسال محکومیت زندان بخاطر سو استفاده از لباس پلیس از تمام اتهامات وارده بر او در دادگاه دوم تبرئه شد و به پست قبلی خود برگشت . علی دیزایی متولد ایران و تحصیل کرده حقوق است و پدرش هم رئیس پلیس سالهای دور تهران بوده ، علی بخاطر عشق به لباس پلیس کارهای حقوقی را رها می کند و به اکادمی پلیس انگلستان وارد می شود و بخاطر هوش خوب و کار موثر بسرعت پله های موفقیت در اداره پلیس را یکی یکی طی و به درجات بالاتر صعود می کند ، او به فرمانده ای ۳ ناحیه بزرگ و مهم لندن می رسد و حتی بقولی در* مت* یا متروپولیتن پلیس معروف بوده که یکی از سه نفری خواهد بود که در اینده نزدیک به فرمانده ای کل پلیس خواهد رسید ، اما مشکلات بتدریج فرا رسید و این اخری تیتر روزنامه ها شد که علی دیزایی اولین و بالاترین فرمانده عالی اداره پلیس بوده در ۳۳ سال اخیر که بجرم فساد بزندان محکوم شده و همچنین در تاریخ پلیس انگلستان اولین شخصی است که اتهامات زیادی در ۳ مورد مختلف و جداگانه به او زده شده که هرکدام خودش شامل ده ها اتهام بوده و در دادگاه محکوم شده ولی در دادگاه دوم یا دادگاه عالی از تمامی اتهامات تبرئه و حتی دادگاه اداره پلیس را مجبور بدادن غرامت سنگین و بالاتر از همه* عذرخواهی رسمی* از او شده کاری که بسیار بندرت پیش می اید و بخاطر همین در اداره پلیس انگلستان به* فرمانده تفلون* مشهور شده یا به عبارتی دیگر منظور و معنی ان این است که *هیچ چیز رویش نمی چسبد* مثل ظرفهای تفلون دار و این خودش باعث شگفتی همکارانش شده همواره بوده زیرا پلیس ملیون ها پوند از پول مالیات دهندگان انگلیسی را صرف مخارج دادگاه کرده و با شکست و انتقاد مردم مواجه شده .
در اخرین مصاحبه علی دیزایی با اظهار خرسندی فراوان از بازگشت خود به اداره پلیس سخن گفت .
در قسمت دوم از ملاقات بدون صحبتم با او و مقداری موشکافی که چرا این مسائل و اتهامات پیش امد خواهم نوشت .
در اخرین مصاحبه علی دیزایی با اظهار خرسندی فراوان از بازگشت خود به اداره پلیس سخن گفت .
در قسمت دوم از ملاقات بدون صحبتم با او و مقداری موشکافی که چرا این مسائل و اتهامات پیش امد خواهم نوشت .
اشتراک در:
پستها (Atom)