فهرست وبلاگ من

شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۰

بدینوسیله اعلام می کنم از این لحظه این * مجلس * منحل است / بیرونشان کنید




.....کمتر کسیست که فیلم* الیور کرامول* را ندیده باشد ،فیلمی است قدیمی و یادمه در سینما با دوبله بسیار محکم و کوبنده دوبلور های حرفه ای قدیمی سینمای ایران قبل از انقلاب تهیه شد .تلاش کردم کلیپهای قدیمی دوبله شده اش را که مطمئنم سالها پیش دیدم را اینجا بگذارم که متاسفانه پیدایشان نکردم .الیور کرامول شخصیت مورد علاقه من است ،مردی معتقد و مسیحی که قدرت و ثروت پشیزی برایش ارزش ندارد و از خانواده ای متشخص می اید و کسی است که برای اولین بار بعنوان یک نظامی و سیاستمدار در تاریخ انگلستان محکم و ثابت پای حرفش ایستاد و با استناد به مدارک خیانت پادشاه انگلستان حکم گردن زدن شاه را عمل کرد و وقتی دیگران بعد از مدتی او را بپادشاهی انگلستان دعوت کردند و حمایتش کردند ، براشفته و خشمگین فریاد زد از خانه ام بیرون بروید ، ایا شما واقعا فکر کردید با گردن زدن پادشاه انگلستان من خودم سودای تاج سلطنتی را داشتم ؟ ،از خانه ام بیرون بروید و هرگز برنگردید که پشیمان خواهید شد .
در این قسمت که یکی از بهترین قسمتهای فیلم است با سخنانش مجلس فرمایشی و فاسد را منحل می کند . اقایان ، اعضای محترم مجلس میدانید که همیشه ارزو داشتم مجلسی داشته باشیم قوی ، ازاد و رها که برای مردم و بنفع انان کار کنند اما حال چه کرده اید جز فقر بیشتر و بی عدالتی بیشتر ، ۶ سال است که مجلس را بشما سپردم تا بعنوان نمایندگان مردم در کنار مردم باشید و خود کنار کشیدم ، حال بعداز این مدت چه می بینیم مجلسی پر از فساد ، لودگی ،ارتشاء و مال مفت خوردن و بله قربان گو و بدون انگیزه
بدین وسیله من الیور کرامول این مجلس را هم اکنون منحل می کنم و رو به سربازان می گوید همه را بیرون کنید .
در همان حال تنها و غمگین قسم یاد می کند که سرزمینش را از فقر به ثروت و تحمیل حاکمیت قانون و مساوات برای یکایک مردم به ارمغان اورد ،قسم می خورد تا نمایندگان واقعی مردم به مجلس راه پیدا کنند نه یک عده شکمپرست و بی درد .
می خواستم کل دیالوگ را بفارسی برگردانم که احساس کردم اکثریت کاربران خودشان انگلیسی را بخوبی یا خوب می دانند و نیازی نیست .
اگر توانستید دوبله انرا در یوتیوب پیدا کنید لذت خواهید برد .

دلقک و غم هایش

......روزي مردي نزد پزشك روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتي پزشك او را ديد دليل آمدنش را پرسيد، مرد رو به پزشك كردو از غم هاي بزرگي كه در دل داشت براي دكتر تعريف كرد.

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگويي ها، از دورويي ها، از نامردي ها، از تنهايي، از خيلي ها از… مرد ادامه داد و گفت: از اين زندگي خسته شده ام، از اين دنيا بيزارم ولي نمي دانم چه بايد كنم، نمي دانم غم هايم را پيش چه كسي مداوا كنم

پزشك به مرد گفت: من كسي را مي شناسم كه مي تواند مشكل تورا حل نماييد. به فلان سيرك برو او دلقك معروف شهر است. كسي است كه همه را شاد مي كند، همه را مي خنداند، مطمئنم اگر پيش او بروي مشكلت حل مي شود. هيچ كسي با وجود او غمگين نخواهد بود

مرد از پزشك تشكر كرد و در حالي كه از مطب پزشك خارج مي شد رو به پزشك كردو گفت: مشكل اينجاست كه آن دلقك خود منم .

این حقیقت زندگی برخی از انسانهایی ست که رو راست ، آشکارا و بدون ابهام و کنایه هستند ، از مصنوعی و ساختگی بودن فرار میکنند و شاید همین باعث تنها بودنشان میباشد چرا که یار موافق و همراه خود را نمی یابند !.


I.R.UK

پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۰

مهندس موسوی و ذکاوتش / کتاب *گزارش یک گروگانگیری * اثر گابریل گارسیا مارکز

......این اقای موسوی هم خوب بلده همه را جلب کتاب خواندن کند و ایول من را که جلب کرد . پس از خواندن کتاب ۳۰ سال تنهایی البته ترجمه فارسی و بعدها متن ترجمه شده اش به انگلیسی که و پائیز پدر سالار و بالاخره اخرین ان ، یعنی کتاب کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد ، با شنیدن نام کتاب THE NEWS OF KIDNAPPING از دهان جناب موسوی امروز حریصانه رفتم دنبالش و یافتمش .خب مشغولیات و اذوقه فکری چند روزم پیدا شد یعنی وقتی گفتم ان بالاتر اخرین ان ، یعنی اینقدر بسرم هست که دیگه کمتر حوصله می کنم کتابهای پر حجم مثل* دن ارام* از شولوخوف را دوباره بخوانم ، بیشتر این روزها داستانها و نوول های کوتاه را می خونم یا کمیک بوکهای جدی!! .درهرحال *هلی* بود از طرف مهندس که ببینم راستی بعداز اینکه اکثریت مردم طبق معمول معتمدانشان را* رها * می کنند ! طفلک چه بسر خودش و بانویش اوردند .البته این کتاب انگلیسی ترجمه ای هست از زبان اسپانیش بوسیله * ادیت گریسمن * که اولین چاپش سال ۱۹۹۷ بوده بوسیله* جاناتان کیپ* و داستان کتاب برمیگردد به ۱۹۹۰ در بوگوتا کشور کلمبیا که عده ای مسلح با هجوم اوردن به اتوموبیلی ۲ نفر را گروگان می گیرند ، مردان مسلح برای یکی از رئیس های کارتلهای مواد مخدر* پابلو اسکوبار* کار می کنند که در همان دهه دست به گروگانگیری خویشان و خانواده های سیاست مداران کشور می کند تا با فشار اوردن به انها قانون استرداد مجرمین مواد مخدر به امریکا را باطل یا عوض کنند .گابریل گارسیا که خودش با قربانیان گروگانگیری مصاحبه کرده توضیح می دهد که چطور رییس باند با حیله گری هایش و فشار های نامشروع و غیرقانونی بر سیاستمداران و خانواده هایشان براحتی قانون اساسی کشور را زیر سوال می برد با قتل ها ، رشوه ها ، اخاذی ها و فشارهای طاقتفرسا بر اطرافیان و .......
بهتر است خودتان بقیه کتاب را بخوانید که بی مزه نشه با توضیحات من .
زنده باد ازادی .

به چهره ام نگاه کن / خسته و ملال انگیز

......ایا هرگز از چیزی خسته و ملال اور شده اید ؟
ایا شده که سالیان سال که شاید قرنی باشد در نظر، به چیزی خیره شده و چهره ات هم کم کم رنگ ملال بگیرد ؟
به چه فکر می کند از ان بالای ساختمان قدیمی ساخته شده ؟ ، دیدن یک خیابان و تنها یک خیابان و شاید دیدن ادم هایی که هرروز از طول و عرض خیابان عبور می کنند چهره های اشنا ولی خسته کننده بدنبال نان روزانه خود و زن و بچه شان ؟ .شاید هم چهره من هم برای رهگذران * اشنا * نیز تکراری شده باشد . زندگی خود پیچیدگی های خاصی دارد و عجیب ،بعضی ها سخت چسبیده اند به ان و بعضی ها فارغ از ان و بعضی ها هم از ان نفرت دارند .چرا چنین است بخاطر سرعت زمان در این دوران ؟ ،ساعت همان ساعت است اما بنظر می رسد که فقط شتاب بیشتری گرفته است و چنان است که احساس می کنی همیشه از ان عقبی !و زمان دو پله جلو ،وقتی به ۵۰ سال پیش نگاه می کنی می بینی که زندگی با همه سختی هایش شتابی نداشت و ارام ارام بجلو می رفت ارادت ها و دوستی ها خالصانه بود و صمیمی ،دایی ها ،عمو ها ،خاله ها و عمه ها و دختران و پسرانشان همگان با هم و رفت و امد ها مداوم بود و* با خبر* از یکدیگر .مهمانی های هفتگی یا ماهانه در باغ ها و باغچه های خانه های قدیمی با حوض ابی پر از ماهیان قرمز و خاکستری و تخت های چوبی که مفروش بود از قالی ها و میوه های رنگارنگ و ظرف های شیشه ای متعلق به فالوده فروش محل با فالوده های البالویی و قلیان هایی که یکایک مادران پکی می زدند و صحبتها و شایعاتی که می گفتند و می شنیدند با خروارها خنده و خوشحالی ، انطرفتر عرق سگی که مردان بسلامتی یکدیگر بالا می انداختند و قاشقی پر از ماست و خیار بهمراه * نوش * که نثارت می شد * نوش*ی که از ته دل بود و کسی فخر فروش نبود همه یکرنگ .اون روزا رفت و گم شد و فقط خاطره ای مانده بجایش و حصرتی غریب .
حال این روزا فقط در حال دویدنیم و در دویدن گم شده ایم که نانی بدست اوریم و بغفلت !بخوریم تا این عمر لعنتی تمام شود .مزه زندگی کردن از یادمان رفته ،ایکاش می شد بفهمیم که زندگی بهتری هم وجود دارد در این جهان . این دیگر زندگی نیست حتی مردگی هم نیست فقط دوزخیست که در انیم .
زندگی خیلی ملال انگیز شده ،خیلی .

اگر قرار باشد با یک کلمه نظرتان را بگوئید ، ان کلمه چیست ؟ /

......۲۰ شهریور امسال درست ۱۰ سال از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر می‌گذرد. اگر قرار باشد با یک کلمه، نظرتان را در مورد حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر بیان کنید، این کلمه چه خواهد بود؟ .

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۰

ای قوم به حج رفته کجایید ؟ / معشوق همین جاست بیائید

......ای قوم به حج رفته کجایید کجایید .. معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار .. در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید .. هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید .. یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید .. از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید .. یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد .. افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

این تصویر دردناک از گرسنگان سومالی یا کپرنشینان فقیر افغانستان یا ناکجاآباد نیست ،بلکه تصویر و طنز بسیار سیاهیست از کودکان ایرانی اطراف پایتخت خودمان است که مگسهای گرسنه از انان فرشی برای خودشان ساخته درحالیکه معصومانه و گرسنه بر روی زمینی خوابیده اند که زیر ان انبوهی از ثروت خوابیده .
شرممان باد که انسانیت در ما مرده و مثل همه قرون تسلیم اجنبی ها شده ایم .


!!!!

قذافی مرد ،قذافی نمرده ،قذافی رفت ،قذافی نرفته ،قذافی فرار کرد ، قذافی فرار نکرد

.....قذافی مرد ،قذافی کشته شد ، قذافی فرار کرد ، قذافی رفت نیجریه ،‍ قذافی مخفی شده ،قذافی هنوز مبارزه میکند ،قذافی شهر را در‍ دست دارد ،قذافی با کاروان نظامی وارد الجزایر شد ،قذافی تقاضای پناهندگی داد .پسر قذافی کشته شد ، پسر قذافی ساعاتی پیش سخنرانی تلویزیونی کرد ،دختر قذافی کشته شد ،دختر قذافی کشته نشد همسر قذافی پناهنده شد ، همسر قذافی در خانه اش هنوز اشپزی می کند ! .
سرعت اخبار رسیده چنان شده که دیگر به هیچ چیز اعتمادی نداری شایعه با واقعیت مخلوط شده و گاها گیجت می کند که واقعا تو دنیا چه خبر است .
راستی تا یادم نرفته بگویم قذافی بتاریخ پیوست ولی هم اکنون خبر رسیده قذافی بتاریخ نپیوسته و هنوز در حال* نوشتن * !ان است .

ایا ما ایرانیان از هرنظر امادگی * داشتن دمکراسی* را داریم ؟ / کمی فکر کنید

....... بنظر من مردم ایران در وهله اول بعداز سقوط حکومت اسلامی نیاز به یک *دیکتاتور خوب * دارد ولی ایا دیکتاتور خوب هم وجود دارد ؟ باز بنظر من اری وجود دارد . افسوس گذشته را نباید خورد اما واقعیت این است که ایران یک موقعیت تاریخی بزرگ را در دوران رضاشاه از دست داد یا در حقیقت بعد از دوران رضاشاه از دست داد. اگر تعداد بیشتری از همان معدود باسوادها و روشنفکرهای آن دوره با رضاشاه همکاری می کردند یا امکان همکاری پیدا کرده بودند و اگر محمدرضاشاه از جنس پدر می بود و رفرم های او را ادامه می داد شاید ما امروز در وضع دیگری می بودیم.

دو عامل در اروپا و آمریکا بر دمکراسی مقدم بوده است: یکی قانون و دیگری سواد. در غرب، پایه های حکومت قانونمند و در عین حال دیکتاتور قرنها پیش گذاشته شد و مشکلی به اسم بی سوادی قرنهاست در جهان غرب وجود ندارد. در غرب، قانون وجود داشت و همه از آن پیروی می کردند اما طبقات مختلف و همه مردم در مقابل آن برابر نبودند. در نتیجه اندیشه رو به رشد برابری همه در مقابل قانون که خود زاییده گسترش آموزش همگانی و باسواد شدن مردم بود و هم چنین برخوردار شدن همگان از حق رأی، همان دیکتاتوری ها کم کم به سیستم های دمکراتیک منجر شد.

یک حکومت دمکراتیک از نوع غربی در خاورمیانه و در کشور ما، اگر اساسا ممکن باشد و تحقق یابد، در عمل توان و پویایی مقابله با مشکلات اجتماعی از قبیل بی سوادی، بی قانونی، ستم دینی، ستم ملی، تبعیض جنسی و غیره را ندارد.

اجازه بدهید مثالی بزنم: اهمیت آزادی بیان و آزادی مطبوعات در این است که قدرت را مهار کند، مثلا اگر در آلمان روزنامه ای فاش کند که یک وزیر کار خلافی کرده است، مثلا رشوه گرفته، آن وزیر همان روز استعفا می دهد و دادستان همان روز دستور تحقیقات علیه آن وزیر را صادر می کند. در ایران در حال حاضر حتا روزنامه های داخل کشور در مورد دزدی های میلیونی و میلیاردی می نویسند، اما آب از آب تکان نمی خورد و هم ملت و هم حکومت تنها واکنشی که نشان می دهند شانه بالا انداختن است!

بگذارید مثال دیگری بزنم و چین دیکتاتور را با هند دمکراتیک مقایسه کنم. دو کشوری که هم از نظر جمعیت، هم مساحت و هم تاریخ استقلال به هم شبیه هستند. هند در سال 1947 مستقل شد و چین در 1949 انقلاب کرد.چینی ها کماکان فاقد آزادی های سیاسی و نوعا اجتماعی هستند، آزادی بیان و آزادی مطبوعات ندارند، اما بی سوادی در چین تنها 7 درصد است، بعد از انقلاب چین دیگر مردها حق بستن پای زنانشان را ندارند و تعداد اعضای عالی رتبه حزب کمونیست که به جرم رشوه خواری اعدام شده اند، به هر حال، نشان از نوعی قانونمندی دارد. آمار بهداشت عمومی، کاهش مرگ و میر، درآمد سرانه و استاندارد زندگی در چین به سرعت در حال پیشرفت است.

در هند بر عکس چین، تمام آزادی هایی که در اروپا هست وجود دارد اما 52 درصد جمعیت هنوز بی سواد هستند و نمی توانند روزنامه بخوانند، سیستم «کاست» هنوز به جای خود باقیست و فساد اجتماعی و اداری بیداد می کند. دمکراسی هند توان از بین بردن بی سوادی و نابرابری زن و مرد و یا سیستم «کاست» را ندارد. چرا؟ به این دلیل که بی سوادها به سیاستمداری که می خواهد بی سوادی را از بین ببرد رای نمی دهند، مردها به نمایندگانی که علیه ستم جنسی فعال باشند رای نخواهند داد و اعضای کاست های بالا و قدرتمند به نماینده و سیاستمداری که سعی کند سیستم آنها را برچیند رای نمی دهند.

بر گردیم به کشور خودمان، فرض کنید امروز یک همه پرسی آزاد و دمکراتیک برگزار شود که در مورد برابری زن و مرد در برابر قانون، حقوق مربوط به ارث، حق طلاق، ممنوعیت خشونت خانگی و غیره تصمیم گیری کند. فکر می کنید چند درصد از مردان و زنان ایران به برابری کامل حقوق رای خواهند داد؟ من چون بدبین هستم می گویم کمتر از 50 درصد!

باز هم مثالی می زنم: بسیاری از آقایان ایرانی ساکن اروپا بعد از سالها زندگی در ممالک دمکراتیک و پیشرفته برای ازدواج یا به ایران می روند یا ازدواج پستی می کنند. دلیلش این است که اولا زن باکره می خواهند، دوم زن حرف گوش کن می خواهند و سوم زن کدبانوی خانه دار می خواهند (اینکه آیا زنان ایران هنوز همان هستند که آنها در ذهن دارند، موضوع دیگریست). این امر البته در مورد سایر مسلمان های خاورمیانه و آفریقا هم صدق می کند.سوال دیگری می کنم: فکر می کنید چند درصد ایرانی ها در خارج از کشور از موهبت آزادی بیان و آزادی مطبوعات استفاده می کنند و روزنامه می خوانند؟ منظورم البته روزنامه های انگلیسی و آلمانی و فرانسوی است. چند درصد از ایرانی ها پیگیر اخبار تلویزیون و گزارش های اجتماعی مربوط به جامعه ای که در آن زندگی می کنند هستند؟

من واقعا از آن دسته آدم هایی نیستم که می گویند مثلا ما ایرانی ها چنین و چنان هستیم و بهترین یا بدترین ملت دنیا هستیم. اما می گویم که در ابتدای دوران رضاشاه 95 درصد مردم ایران مطلقا بی سواد بودند و آن 5 درصد دیگر ته سوادی داشتند. این به این معنی است که من و شما در بهترین حالت، نسل سوم باسوادها در ایران هستیم و هنوز با کشور های غربی فاصله زیادی داریم. اگرچه درصد باسواد ها در ایران خیلی زیادتر شده اما درصد آگاهان و سطح آگاهی رشد زیادی نکرده است. شما نگاهی به بحث و جدل های اینترنتی بیاندازید


از نظر من، حکومت رضاشاه با همراهی یارانش مثل مرحوم داور و تقی زاده، یک دیکتاتوری خوب بود. من معتقدم ما امروز هم محتاج یک دیکتاتوری خوب هستیم که بتواند مشکلات بزرگ اجتماعی ما را حل کند تا تازه زمینه برای یک سیستم دمکراسی پارلمانی آماده شود. در غیر این صورت آن سیستم دمکراسی پارلمانی که امروز و در شرایطی که همه چیز ویران شده است پای بگیرد، توان آباد کردن خرابه ای به نام ایران را ندارد.







کوتاه شده :از کریم توانگر

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۰

برای پس مرگم می خوام ؟

......کاربران ،دوستان عزیزم اینقدر خسیس نباشید . به کاربران دیگر البته نه بدون دلیل ولی امتیاز بدهید . منکه اعتقاد دارم ثروت ! ساخته شده خودم را که* خود شما بمن دادید* را در اینجا نمی خواهم * بگور * ببرم و برای پس مرگم نمی خوام.به فناوری ها به پزشکی سلامت ، اقتصاد و دیگر بخشها هم جانی بدهید تا کاربران دیگر هم بتوانند با دلگرمی بیشتری سایت را متنوع و گسترده کنند .

عکسی از طبیعت بشر و یا * فشار طبیعت * بر بشر

.....شرحی بر این عکس نیست اما برای مدتها می خواستم اسمی یا شرحی برایش بنویسم ولی نشد که نشد .
چگونه چنین تصویری طبیعی می توان گرفت خودش حکایتی دارد اما فتوشاپ نیست یا حداقل فکر می کنم به احتمال زیاد نیست .
بهترین تعریف برایش * فشار طبیعت * است .

جنبش سبز مرد ، زنده باد جنبش سبز / پرواز دوباره ققنوس

.....منظور از جنبش سبز آن جنبش سبزی ست که سبزیت اش را به سبزعلوی ربط دادند و آرمان اش را هم بازگشت به "دوران طلایی امام خمینی" اعلام کردند،آن جنبش مرد و کفن شده است .آن " دوران طلایی" ، به عنوان دوران جنون و توحش و جنایت و ویرانگری ، به نام آیت الله خمینی ثبت شده است
بنابراین آن جنبش سبز به دلایل بالا مرده، اما جنبش سبز زنده است ، جنبش سبزی که جنبشی ضد دیکتاتوری، آزادیخوانه و فرا مذهبی و فرا ایدیولوژیک است ، جنبش رنگارنگی از دیدگاه ها و نظرهای سیاسی و عقیدتی متنوع ، و برایند جنبش های گونه گون سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی ، و قومی بوده و هست . این جنبش زنده است ، آتش زیر خاکستر است که سرکوب وحشیانه آن را به مرحله ی شکست و عقب نشینی موقت کشانده است ، اما مثل ققنوس در اینده ای بسیار نزدیک دوباره از خاکسترش برخواسته و ازادی بر سرنوشتمان را کف اراده خودمان می گذارد .
پس یادمان باشد وقتی از جنبش سبز صحبت می کنیم یعنی جنبشی بدون پسمانده های دوران طلائی امام ! .



با تعغیر از مسعود .

تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم هنگامه حیرانیست / راستی ما که هستیم ؟

.....خیلی کوتاه بگویم بین رویا و حقیقت ، خواستن و عمل کردن ،بودن و * تظاهر* به بودن فاصله ایست به غایت عظیم . اول از همه اشکار است عده ای که قبل از انقلاب اراذل و اوباش محلات ، نسق بگیران کوچه ها،جاکش های *شهر نو* قدیم بگیر تا چراغعلی بغال سر کوچه و غلومعلی اهل یلخ اباد به همت اخوند های فاسد و ریاکار به راه راست !! هدایت شدند و حال بجای مدیریت جنده خانه ها و بقالی ها مدیریت یک کشور ۷۵ میلیونی را بعهده گرفته اند که جای تعجبی نیست که چرا این مملکت رو به قهقرا و نابودی می رود ادم های* کوچک* جای بزرگان نشسته اند و بزرگان یا زیر خروارها خاکند ، یا به تبعید یا در زندان ها هستند پس لطفا چهره حیرت زده نگیرید که چرا ایران* بگاه* رفته . در چند روز اخیر, فیلمها و نوشته ها در مورد اذربایجان و حوادث ارومیه و تظاهرات مردم برای مرگ اسفبار دریاچه ارومیه اما در عمق علیه رژیم فاسد را در سایتهای مختلف مشاهده کردم. شاید بتوان گفت پائین اوردن این حکومت خونخوار و بیشرم با ان پیشینه که به هیچ اصول انسانی پایبند نیست، با مبارزات * مدنی * دیگر پاسخگو نخواهد بود و یا حداقل از این* فاز* ببعد نخواهد بود چون رژیم علنا و اشکارا نیروهای خودش را در مقابل مردم ارایش داده و برای حفظ قدرت و منافع کثیف خودش دست به هرگونه جنایتی می زند .حال تکلیف چیست ؟ بنشینیم و *گاندی* وار مبارزه مدنی!! بکنیم و کشته و زندانی بدهیم و انها هم سنگرشان را هرروزه قویتر کنند یا از این فاز ببعد ما هم دست به عمل زده و گلوله را جواب گلوله بدهیم ؟ .
.
برگردیم به خودمان ببینیم* ما* چه داریم ، *ما* تا دلتان بخواهد دل و جگر نداریم،روراست نیستیم و بالاتر از همه *اتحاد و یکدستی* خودمان را از دست داده ایم و البته* مرگ* را هم برای همسایه می خواهیم ، شاید اولین بار است که اینهمه از خودم خجالت کشیدم و احساس سرافکندگی بدی دارم . وقتی به تاریخ گذشته ایران نگاه می کنم جز تهاجمات دشمنان و اسیر کردنمان ،به یوغ کشیدنمان و در نتیجه* تسلیم* شدنمان چیزی نمی بینم اما چون مردمان نوستالژیکی هستیم فقط چسبیده ایم به روزهای خوب کوروش و داریوش اما از ان ببعد را مثل کبکی که سرش را در برف کرده عمدا نمی بینیم ،حملات اعراب را ،مغولها را ،و هر الدنگ بی سرپایی را که ما را به بندگی و تسلیم در اورد نمی بینیم !! اگر هم دیدیم با یک شادمانی بچگانه می گوییم انها را عوض کرده و فرهنگ ! خود را به انان غالب !!! . خجالت می کشم که تیغم اما نمی خواهم که ببرم ، ابرم ولی نمی خواهم که ببارم ! .هر ملتی که حال عزیز است و ازاد هزینه داده و ما هم باید برای ان هزینه بدهیم تا شایستگی ان را داشته باشیم . شاید برای همین است که اغلب فکرکرده ام سقوط این رژیم تبهکار فقط بوسیله یک جرقه و غافلگیرانه خواهد بود .