فهرست وبلاگ من

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۰

گندی بنام اسلام و حکومت لسلامی بخش یکم

.....زندگی داشت براه خودش می رفت به راهی متعادل و معمول , بال خوشحالی اگر در هر خانه ای پر پر نمی زد اما امید وجود داشت , دزده دیوار پیمایی می کرد و مسلمونش نماز داریشو می کرد و عرقخور استکان داریشو و بسلامتی همه بالا می رفت تا اینکه چرخ فلک از بد روزگار مکانیکش یه روز یادش رفت که روغن کاریش کند و اتفاقی که نباید می افتاد , افتاد و یکی از چرخ هاش شکست .از بد حادثه اون یکی چرخ شکسته مال مامان ایران بود !, یهو چی شد هیچکی نمی دونه یا اگه می دونه مثه اون فیله که اومد اب بخوره افتاد و دندوش شکست فعلان دندون درد داره و حرف نمی زنه ! کجای داستان بودیم اها یهو دیدیم که گفتند , اقا دیوه که اتفاقا خوش رو و خوش لباس هم بود رفته و فرشته ای که چشاش سرخ و بی احساس بود در امد و از همون روز اولم عجبا که یه راست رفت سراغ قبرستون ! و گفت که ای مردم چه نشسته اید که اقا دیوه شما ها رو بدبخت کرده بود و من امده ام که شما را به روزهای گذشته و عقب ببرم ولی نگفت که چه قدر عقب  ! و مردم هم مثه فرشته ندیده ها همه دیوانه وار ستایشش کردند و در اسمان ها و کرات دیگر دیدنش و طبق سنت و رسمشون !! فرشته وارونه پوش رو رو سرشون حلوا حلوا کردند و هر چی قدرت و شوکت بود تو طبق اخلاص ! گذاشتند جلوش  , همین بود  که فرشته که خوب بود اگه خدا هم بود با این همه سخاوت مردم می شد فرشته مطلقه اسلامی ! که خب شد  و از چنتش چیزی در اورد بنام ولایت وقیح اه ببخشید فقیه و پشت بندش هم گفت جمهوری اسلامی اری یا خیر فقط همین یه کلمه ساده , ساده مثه موقعی که اومد بعد از قرنها مردگی در جواب گفت  اباد ........ادامه دارد*هیچی*  , بگذریم می دونیم که فرشته ها همشون قراول یساول دارند که همون حلزون های یواش برو یواش بیا که گربه شاخشون نزنه یا اخون های دیگه بودند که سال های سال منتظر چنین زمانی بودند که بر خر دجال شانس سوار شوند  , کی می دونست که اگه سوار شدند تا خر !! بیچاره رو نکشند  ,پایین بیا نیستند این بود که هر روز جای پای نکبت زدشان را محکمتر میکردند تا وقتی که فرشته مرد !! خر مراد رو از دست ندند . چی بگم که تا همین جاشم مامان ایران زار و زار گریه می کرد و اشک می ریخت و کاری هم ازش برخواسثه نبود میدید که که بچه های گلش را هر روز بیگانه پرست کینه ای پر پر می کنه و قبرستونا رو اباد .........ادامه دارد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۰

از کجا بگویم , از که بگویم

.....از رفتار هایمان حالم بد است, از از گفتار هایمان حالم بد است , از طرز رانندگیمان , از صف های صد شاخه امان , از هجوم تاتار گونه مان به جعبه خرما یا شیرینی خیرات شده , از برخورد و نگرش مان به به جنس مخالف , از داشتن غیرت های بی مورد راجع به خواهر و مادر و بی غیرتی محض راجع به عزیزان دیگران , از تحلیل های سیاسی و اقتصادی مان در تاکسی , از ردو بدل کردن بلوتوت های غیر اخلاقی وزیر پا گذاشتن حریم خصوصی دیگران ع از اشغال ریختن در خیا بان و از قابلیت های تبدیل صحنه تصادف به محل قتل , از بی تفاوتی نسبت به خون های ریخته شده بر بر کف خیا بان و فردا فراموش کردن همه چیز, از نشستن در خانه هایمان و دنبال کردن اعتراضات از ماهواره  از عربده و فریاد کشیدن  و خط و نشان کشیدن برای خونخواران حاکم از پشت کامپیوتر هایمان ,از عمل های زیبایی بینی , از یکی نبودن حرف و عمل مان , از تعارف کردن های بی مورد که   جزیی از زندگی مان شده , از غیبت کردن های کثیر و از همه چیز و همه کس ,از تعغیر نظر دادن های یک ساعته مان از چیزی که دقایقی پیش فریاد مان برایش بلند بود از جو حاکم بر زندگی مان , از مرگ بر گفتن ها و زنده باد های بی پشتوانه مان , از عشق های یک شبه , از بی مطالعه بود نمان ,از چاپیدن یکدیگر و فقط خود را دیدن ,از قسم های دروغ مان بی حد و حصر مان , از تن دادن و دل ندادن مان , از ذوب شدن و تن دادن به هر چیزی برای ثروت و مقام  از این طرف و ,از ذوب شدن در فرهنگ بیگانه و فراموش کردن زبان مادری مان از ان طرف ,از فروختن شرافت مان به قیمت خوردن ساندیسی و از مدرک گرا بودنمان ,از کلاس گذاشتن های بی مورد مان برای دیگری و از جوک ساختن قومیت مان , از برتر بودن مان نسبت به مردمان کشور های دیگر و از خواب دو هزار پانصد ساله مان , از ادعا های گزاف مان راجع به مشاهیر مان و ندانستن تاریخ تولدشان ,از قسطی خریدن اخرین مدل بنز مان برای فخر فروشی و رقصیدن در میهمانی با رو سری  و خوردن مشروب بعد از نماز , و ............... از چه بگویم ؟ از کجا بگویم که حالم بد است  و خیلی هم بد است
از دوستی از ایران با کمی تعغیر .


در این زندان

در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد
در زنجير...

پرده اول

آزادی دغدغه همه یاران دبستانی است...میلاد هم...
تهران، انتخابات دفتر تحکیم وحدت...میلاد اسدی وارد شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت شد.
میلاد اسدی در مقابل شرایط نا مطلوب و غیر عادلانه سکوت نکرد...
آذر 86، 6ماه پس از کودتا...میلاد بازداشت شد و روانه سلول انفرادی زندان اوین. دادگاهش را به تعویق انداختند آن هم 3 بار شاید... یار دبستانی پس از چند ماه انفرادی و زیر شکنجه کمر خم نکرد و با همان روحیه شاد و انگیزه بالا مقاومت کرد.

میلاد را به 7 سال و نیم زندان محکوم کردند...به باورشان که او را شکسته اند.

میلاد عزیز، روز میلادت مبارک

پرده دوم

یار دبستانی که فضای خفقان دانشگاه را تاب نیاورد...
مجید دری ابتدا چند ترم محروم از تحصیل شد و سپس از ادامه تحصیل باز ماند...مجید هم ستاره دار شد.
یار دبستانی که برای باز پس گرفتن حقش تلاش کرد...شورای دفاع از حق تحصیل...ضیا...
خرداد 88، مناظره کاندیدای ریاست جمهوری
_ما ستاره دار نداریم!
مجید دری و بقیه ستاره داران  در مقابل وزارت علوم و سازمان صدا سیما ...صدایشان را به گوش منکران ستاره رساندند.

اعتراضی که برای مجید گران تمام شد...

18 تیر 88، مجید در منزل خواهرش در قزوین بازداشت شد...5سال زندان در تبعید...ستاره تبعیدی...

آقای احمدی نژاد
سلام
خبر بدی برایت دارم.خبری که هر سال تکرار می شود، اما کهنه نمی شود.خبری که سالیان سال تکرار شده و می شودو تن دیکتاتورها و مستبدین را لرزانده است.کوتاه است اما پر طمطراق: "مهر آمد" باری مهر آمد و دانشگاه ها باز شدند و دانشجویان بازگشتند.با هر زحمتی نفسی سه ماهه کشیدی.اما تمام شد!مهر آمد.

تولدت مبارک مجید عزیز

پرده سوم

علی ملیحی 29 ساله شد.
هنوز منتظرت هستیم...
یار دبستانی که پایبند قانون بود...قانونی که هم اکنون پای او را گرفته است.

"سی سال پیش قرار نبود فرزندانمان را در سلول انفرادی زیر مشت و لگد بگیرند."

علی را به عنوان یکی از خبرنگاران و فعالان سیاسی خوش نام میشناسند.
شعبه28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه...علی ملیحی اتهامات وارده را رد می کند اما ماده 609 و 610 مجازات اسلامی او را به 4 سال زندان محکوم می کند.

"هیچ نمی دانستم پس از سی سال باز هم باید در پای همان دیوارها و همان در باشم، روزی برای همرزمم و امروز برای آزادی فرزندم."

...مبارک

پرده آخر

آزادی میلاد اسدی، مجید دری و علی ملیحی را جشن می گیریم...باور دارم پرده آخر با آزادی مردم ایران تمام میشود
بر گرفته از دانشجو نیوز

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

مرگ مغزیش فرا رسیده ، خلاصش کنیم

هم‌چنان که نامگذاری سال‌ها از مفاهیم عرفانی و اسامی بزرگان به اهداف مشخص و مادی رسیده است، پایه الهی مشروعیت را نیز که پیشتر بنا بود از هاله معنوی ریاست جمهور نور بگیرد، حالا بی هیچ شرمی در جسم و میان پاهای مادری می‌جویندش که نوزادش یا علی گفت. اگر تا دیروز مخالفان آمریکایی، منافق یا بی بصیرت بودند امروز دیگر آنان را پدرسگ بی شرف می‌خوانند. ادبیات جمهوری اسلامی دیگر به پایان رسیده و حرفی برای گفتن نمانده است. ایدئولوژی به غریزه فروکاسته شده است. فصل مشترک پرده‌های تبلیغاتی اخیر حکومت، فحاشی‌های تاجیک، گلایه‌های حدادیان و افسانه‌سرایی‌های سعیدی، همین است: گفتاری شهوانی که با لعاب نازک اسلامی می‌خواهد نیازهای فوری و فوتی را رفع کند. کار از افشای ریاکاری و بیان لختی شاه گذشته است؛ واعظان امور خلوت خود را عینا روی منبر آورده‌اند. فائزه هاشمی؟ جرش بدهید. مشایی؟ ببُریدش. رهبری؟ …حتی وقتی تبعات منفی این گاف‌های تبلیغاتی بالا می‌گیرد کسی از لحن لمپنیشان شرمنده نمی‌شود یا تکذیبشان نمی‌کند.
ته کشیدن ایدئولوژیک حکومت البته که امری صرفا فرهنگی و روبنایی نیست، این بحران ایدئولوژیک معلول مستقیم لرزیدن بنیان‌های قدرت حاکم است. اگر چه این احتمال هست که این گفتار با سُراندن مشایی، این آلت بی برگ انجیر، به درون ناسیونالیسم ایرانی نسل بعدی خود را به بار آورد، اما وضعیت امروزی ایدئولوژی حاکم ضعف مطلق است. شاید قلب تپنده این هیکل سنگین و عفونی با تزریق نفت و شوک الکتریکی باتو‌م‌های برقی چند صباحی بیشتر دوام بیاورد، اما مرگ مغزی آن فرا رسیده؛ زجر می‌کشد، زجر می‌دهد، راحتش کنید