فهرست وبلاگ من

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

مرگ مغزیش فرا رسیده ، خلاصش کنیم

هم‌چنان که نامگذاری سال‌ها از مفاهیم عرفانی و اسامی بزرگان به اهداف مشخص و مادی رسیده است، پایه الهی مشروعیت را نیز که پیشتر بنا بود از هاله معنوی ریاست جمهور نور بگیرد، حالا بی هیچ شرمی در جسم و میان پاهای مادری می‌جویندش که نوزادش یا علی گفت. اگر تا دیروز مخالفان آمریکایی، منافق یا بی بصیرت بودند امروز دیگر آنان را پدرسگ بی شرف می‌خوانند. ادبیات جمهوری اسلامی دیگر به پایان رسیده و حرفی برای گفتن نمانده است. ایدئولوژی به غریزه فروکاسته شده است. فصل مشترک پرده‌های تبلیغاتی اخیر حکومت، فحاشی‌های تاجیک، گلایه‌های حدادیان و افسانه‌سرایی‌های سعیدی، همین است: گفتاری شهوانی که با لعاب نازک اسلامی می‌خواهد نیازهای فوری و فوتی را رفع کند. کار از افشای ریاکاری و بیان لختی شاه گذشته است؛ واعظان امور خلوت خود را عینا روی منبر آورده‌اند. فائزه هاشمی؟ جرش بدهید. مشایی؟ ببُریدش. رهبری؟ …حتی وقتی تبعات منفی این گاف‌های تبلیغاتی بالا می‌گیرد کسی از لحن لمپنیشان شرمنده نمی‌شود یا تکذیبشان نمی‌کند.
ته کشیدن ایدئولوژیک حکومت البته که امری صرفا فرهنگی و روبنایی نیست، این بحران ایدئولوژیک معلول مستقیم لرزیدن بنیان‌های قدرت حاکم است. اگر چه این احتمال هست که این گفتار با سُراندن مشایی، این آلت بی برگ انجیر، به درون ناسیونالیسم ایرانی نسل بعدی خود را به بار آورد، اما وضعیت امروزی ایدئولوژی حاکم ضعف مطلق است. شاید قلب تپنده این هیکل سنگین و عفونی با تزریق نفت و شوک الکتریکی باتو‌م‌های برقی چند صباحی بیشتر دوام بیاورد، اما مرگ مغزی آن فرا رسیده؛ زجر می‌کشد، زجر می‌دهد، راحتش کنید

۱ نظر: