.....در تاریخ کم نبوده اند ملتها و کشور های بزرگی که یکشبه از صفحه جغرافیا محو شده اند. نمونه اخیر آن کشور بزرگ و قدرتمند یوگسلاوی است که در حال حاضر به چندین کشور کوچکتر تجزیه گردیده است. علت اصلی تجزیه کشور ها سستی و اختلافات ابلهانه و عدم بلوغ نسلی بوده که قادر به درک موقعیت ویژه کشورش نگردیده و با "بی عملی" سرنوشت کشور را یا به دیکتاتور و یا به قدرتهای خارجی سپرده و تنها یک نظاره گر* غرغرو* باقی مانده. البته پس از آنکه سرنوشت کشور بدلیل بی عمل و سستی او توسط *انگلسیا*! رقم خورده ظفرمندانه از درک خارق العاده سیاسی خود گفته که "دیدید گفتم تا خارجی ها نخواهند هیچ چیز در اینکشور تغییر نمی کند". هرگز بفکر او نرسیده که در مقابل سستی و بی عملی ما حتمن دیگران عمل می کنند و بجای ما (آدمهای نابالغ) تصمیم می گیرند. این ناشی از قدرت خارجیها نیست بلکه از ضعف ماست!. پس چه باقی می ماند؟
یا مردم ایران این رژیم را برانداخته و رزیمی دموکراتیک و عقلایی بر سر کار می آورند...
ویا غربیها متوجه سستی, بی عملی و نابالغ بودن ما شده و طرحی مطابق با منافع جهان غرب و سرمایه داری جهانی را در ایران پیاده می کنند.
طرح غربیها از دو حال خارج نیست: یا افراد خودی را بعنوان ناجی کشور علم می کنند همانطوریکه در افغانستان با رئیس جمهور کردن* کارزای* و در عراق از طریق علوی و مالکی کردند,
و یا دست به تجزیه کشوری بزرگ زده و از آن چند کشور کوچک ضعیف و گوش بفرمان می سازند.
ادم بدبینی نیستم و هرگز هم نبوده ام اما واقعیات جهانی و مشکلات مالی و دست وپنجه نرم کردن کشورهای اروپایی و امریکا را می بینیم ،نیازی نیست که ادم باهوشی باشی که ببینی یک طرح عظیم در راه است تا انها بتوانند ثبات اقتصادی را بکشورشان باز گردانند و در این راه به تیکه تیکه و تجزیه کردن کشورها که مسلما قابل کنترل بیشتری است هم تمایل زیادی دارند .کارتلهای بزرگ ، بانکها ، مراکز و کارخانجات ساخت اسلحه و مهمات در خواب زمستانی هستند و باید بیدار شوند و رونقی ب کسب و کارشان بدهند ،هنوز حکومت لیبی کاملا سقوط نکرده که روسای ۲ کشور قدرتمند غربی به انجا سفر می کنند تا خیال خودشان را برای نقش فردایشان راحت کنند و باید گفت که هیچ خرده ای هم کسی نباید بگیرد از انها برای اینکه وظیفه دارند حافظ منافع مملکت خودشان باشند ، اما ایا ما هم بعنوان یک ایرانی حافظ منافع کشورمان هستیم ؟ .روی سخنم با حکومت جبار و نوکر چین نیست بلکه با تک تک خودمان است که فردا خجالت زده فرزندانمان نشویم با داشتن دو یا سه کشور تجزیه شده ایرانی ! بنام ایران جنوبی و ایران شمالی که بایستی برای دیدن عمو ها و خویشاوندان ویزا بگیریم .
در انتها می گویم صلاح خویش را خسروان دانند .
فهرست وبلاگ من
جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۰
پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۰
* هنوز دوره می کنیم دیروز را ،امروز را هنوز را *
.....استقلالمان را گرفتند به ارزنی ، ازادیمان را زیر پا له کردند و روح و روان جسممان را فاسد کردند اما ما همچنان خرامان خرامان * هنوز دوره می کنیم دیروز را ،امروز را هنوز را *
براستی چرا ؟
همین .
براستی چرا ؟
همین .
بوسه مرگ و اغاز زندگی / چه جانانه می میمیرند تا * زندگی * بیافرینند
......عشقآفرینی، یعنی همهات را بگذار تا زندهگی را معماری کنی. عشقآفرینی، یعنی، فقط یکنفر میتواند از میان میلیونها نفر، به* آخر برسد*. عشق آفرینی یعنی* ساختن و رفتن *. یعنی، بوسهای برای خداحافظی. عشقآفرین بودن، منش جناب اسپرم است که میدود و میرسد و میمیمرد تا دیگری زنده بماند . سفری دراز اما با سرعتی زیاد، از این ملیونها اسپرم عشق افرین و زندگی زا فقط یکی به *هدف * میرسد خسته اما خوشحال ، خوشحال از اینکه می داند می میرد ولی جانش را با اشتیاق می دهد تا * زندگی * جدیدی بسازد. عاشقان بر سر* زندگی* چه مردانه جان می دهند در رقابتی بس زیبا . روانشان بتعداد میلیونهایشان شاد باد .
اقتباسی دوباره
اقتباسی دوباره
امام نقی و ساندیس / زندگی نامه ی امامان مسموع (ع (
......امام نقی (ع) همواره ساندیس با طعم آب انگور را به نکتارهای دیگر ترجیح میداد. و همین نقطه ضعف در نهایت باعث شهادت ایشان شد
از زندگی نامه ی امامان مسموع ع .
از زندگی نامه ی امامان مسموع ع .
شلاق زدن بانوی وبلاگ نویس سمیه توحیدلو بجرم اهانت به احمدی نژاد که خودش اهانتیست برای این مردم + شلاق زدن جوانان گرسنه
.....دارم توی اتاق از این سو به آن سو و از آن سو به این سو راه می روم و به خودم می گویم به من چه. دارم مثل شیر، حالا شیر نه مثل پلنگ، مثل پلنگ نه مثل یک جانور زخم خورده ی عصبانی می غرم و دندان قروچه می کنم و به خودم می گویم به من چه. دارم بغلِ انگشت اشاره ام را که مشت شده گاز می گیرم و با آن یکی دست به بغل پایم می کوبم و به خودم می گویم به من چه. می نشینم می بینیم نمی توانم بنشینم. می ایستم می بینم نمی توانم بایستم. برای خودم چای می ریزم، می زنم آن را می ریزم. می بینم زبان ام همین طور دارد در دهان ام می چرخد و فحش می دهد. من؟! من فحش بدهم؟! آری من فحش می دهم. بدترین فحش هایی را که بلدم می دهم. هر چه کلمه ی زشت و زننده در زندگی پنجاه و چند ساله ام شنیده ام بر زبان می آورم و آن را نثار بعضی ها می کنم. می بینم آرام نمی گیرم. چرا این طور داغ کرده ام؟ چرا این طور جوش آورده ام؟ چرا این طور خون خونم را می خورد؟ چرا احساس می کنم می خواهم کله ی خیلی ها را با همین دست های خودم بکنم؟ یک مگس هم پیدا نمی شود که آن را بگیرم و مثل نیما به دار بکشم تا دق دل ام خالی شود...
شنیده اید که خانم سمیه توحیدلو، نویسنده ی وب لاگ "بر ساحل سلامت" را شلاق زده اند؟ شنیده اید؟ نشنیده اید؟ او را می شناسید؟ نمی شناسید؟ وب لاگ این خانم محترم را بخوانید ببینید در جمهوری اسلامی چه کسی را شلاق می زنند. یک دختر معتقد را شلاق می زنند. یک دختر درس خوان تحصیل کرده ی اهل فرهنگ را شلاق می زنند. ای وای بر ما. ای وای بر بعضی ها.
من نمی دانم سمیه خانم را برای چه شلاق زده اند. خودش نگفته است، دیگران هم نمی گویند. آی [...]! آی [...]! داخل کروشه هر فحش بدی که می خواهید بگذارید. من که خیلی شدیدش را دادم.
نه. آرام نمی شوم. یک لیوان آب خنک می خورم. صورت ام داغ شده است و گل انداخته است. اگر امشب را به فردا برسانم و از شدت عصبانیت سکته نکنم خوب است. خوب است که اهل طنزیم و قدرت خندیدن به هر چیزی را داریم. آی خواهیم خندید، روزی که ما این ور قفس، رئیس دادگاه آن ور قفس، بعضی ها توی قفس در حال پاسخگویی به این شلاق زدن ها هستند. آی خواهیم خندید، روزی که سمیه خانم آمده ضمن اعلام جرم، با مهر و محبت می گوید مجازات بعضی ها را نمی خواهم. فعلا که قدرت خندیدن نداریم ولی روزی خواهد رسید که از ته دل خواهیم خندید. آن روز روزی خواهد بود که مردم برای خندیدن نیاز به طنز نخواهند داشت.
.
از ف۰م۰سخن
برج *کوره اجرپزی* و برج های دوقلو برای کودکان کار مهاجر افغان در ایران / فیلمی از سمیرا مخملباف
.....اینبار سمیرا حادثه ۱۱ سپتامبر را در نگاهی دیگر تصویر می کند* کودکان کار* افغانی در ایران و رنجی که بر انان می رود . کودکانی که از دنیا فقط برج اجرپزی و خشتهای گلی را می شناسند و دیگر هیچ جز معصومیت کودکانه اشان و گفتگوی ساده دو کودک از خدایشان و *رحیم * بودن یا نبودنش
سهشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۰
خداوندگاران جنگ * از باب دیلون *
....رابرت آلن زيمرمان معروف به باب ديلن خواننده، نقاش، آهنگساز، شاعر و ترانهسراي آمريكايي در 24 ماه مي 1941 ميلادي در مينسوتاي ايالات متحدهي آمريكا زاده شد. او در نوجواني زادگاه خود را ترک کرد و براي اينكه با گذشتهاش ارتباطي نداشته باشد، نام خود را تغيير داد.
گفته ميشود او نام هنري خود را از نام «ديلن توماس» شاعر ولزي گرفته است.
وي که در سبک موسيقي بومي آمريكا به فعاليت ميپرداخت، در دههي 1960 ميلادي به سبک راک روي آورد و اشعار عاشقانهي «راک اند رول» روز را با اشعار ادبي و روشنفکرانهي كلاسيك در هم آميخت. وي در پديدارشدن سبکي در موسيقي به نام «راک بومي» در اواسط دههي 60 بسيار تاثيرگذار بود و به «شکسپير» همنسلان خود شهرت يافت.
ترانهي معروف او «چون يك خانهبهدوش» توسط «رولينگ استون» به عنوان بهترين ترانهي تمام زمانها انتخاب شد.
او به خاطر ترانههاي نغز و پرمفهومش بارها نامزد دريافت جايزهي نوبل ادبيات شده است.
ديلن در پنج دههي اخير در موسيقي آمريكا بهعنوان پديده مطرح بوده است.
باب ديلن از ديد بسياري تاثيرگذارترين چهره در تاريخ موسيقي آمريكا بوده است. برخي از ترانههاي او توسط بسياري از خوانندگان مشهور دوبارهخواني شده که از جمله آنها ميتوان به «از فراز برج ديدباني» که توسط «جيمي هندريكس» اجرا شد، اشاره کرد.
«مارتين اسكورسيزي» كارگردان سرشناس سينما فيلم مستند «راهي به خانه نيست» را در مورد باب ديلن ساخته است. همچنين فيلم سينمايي «من آنجا نيستم» ساختهي
باب دیلن *مردی برای همه فصول *
.....رابرت آلن زيمرمان معروف به باب ديلن خواننده، نقاش، آهنگساز، شاعر و ترانهسراي آمريكايي در 24 ماه مي 1941 ميلادي در مينسوتاي ايالات متحدهي آمريكا زاده شد. او در نوجواني زادگاه خود را ترک کرد و براي اينكه با گذشتهاش ارتباطي نداشته باشد، نام خود را تغيير داد.
گفته ميشود او نام هنري خود را از نام «ديلن توماس» شاعر ولزي گرفته است.
وي که در سبک موسيقي بومي آمريكا به فعاليت ميپرداخت، در دههي 1960 ميلادي به سبک راک روي آورد و اشعار عاشقانهي «راک اند رول» روز را با اشعار ادبي و روشنفکرانهي كلاسيك در هم آميخت. وي در پديدارشدن سبکي در موسيقي به نام «راک بومي» در اواسط دههي 60 بسيار تاثيرگذار بود و به «شکسپير» همنسلان خود شهرت يافت.
ترانهي معروف او «چون يك خانهبهدوش» توسط «رولينگ استون» به عنوان بهترين ترانهي تمام زمانها انتخاب شد.
او به خاطر ترانههاي نغز و پرمفهومش بارها نامزد دريافت جايزهي نوبل ادبيات شده است.
ديلن در پنج دههي اخير در موسيقي آمريكا بهعنوان پديده مطرح بوده است.
باب ديلن از ديد بسياري تاثيرگذارترين چهره در تاريخ موسيقي آمريكا بوده است. برخي از ترانههاي او توسط بسياري از خوانندگان مشهور دوبارهخواني شده که از جمله آنها ميتوان به «از فراز برج ديدباني» که توسط «جيمي هندريكس» اجرا شد، اشاره کرد.
«مارتين اسكورسيزي» كارگردان سرشناس سينما فيلم مستند «راهي به خانه نيست» را در مورد باب ديلن ساخته است. همچنين فيلم سينمايي «من آنجا نيستم» ساختهي تاد هیتز درمورد این هنرمند ساخته شده .
گفته ميشود او نام هنري خود را از نام «ديلن توماس» شاعر ولزي گرفته است.
وي که در سبک موسيقي بومي آمريكا به فعاليت ميپرداخت، در دههي 1960 ميلادي به سبک راک روي آورد و اشعار عاشقانهي «راک اند رول» روز را با اشعار ادبي و روشنفکرانهي كلاسيك در هم آميخت. وي در پديدارشدن سبکي در موسيقي به نام «راک بومي» در اواسط دههي 60 بسيار تاثيرگذار بود و به «شکسپير» همنسلان خود شهرت يافت.
ترانهي معروف او «چون يك خانهبهدوش» توسط «رولينگ استون» به عنوان بهترين ترانهي تمام زمانها انتخاب شد.
او به خاطر ترانههاي نغز و پرمفهومش بارها نامزد دريافت جايزهي نوبل ادبيات شده است.
ديلن در پنج دههي اخير در موسيقي آمريكا بهعنوان پديده مطرح بوده است.
باب ديلن از ديد بسياري تاثيرگذارترين چهره در تاريخ موسيقي آمريكا بوده است. برخي از ترانههاي او توسط بسياري از خوانندگان مشهور دوبارهخواني شده که از جمله آنها ميتوان به «از فراز برج ديدباني» که توسط «جيمي هندريكس» اجرا شد، اشاره کرد.
«مارتين اسكورسيزي» كارگردان سرشناس سينما فيلم مستند «راهي به خانه نيست» را در مورد باب ديلن ساخته است. همچنين فيلم سينمايي «من آنجا نيستم» ساختهي تاد هیتز درمورد این هنرمند ساخته شده .
صف «فری کثیفه»، پاتوقی برای ایستادن
.....در راسته ی ساندیچ فروشی های تهران در خیابان نیلوفر، همه ی مغازه دار ها کلاهشان را برای «آقا فری» بر می دارند، حتا اگر دل خوشی از موفقیت او نداشته باشد، باز هم ناگزیرند به حضور او تن بدهند. چرا که بود و نبود مغازه ی او، برای آن ها حکم مرگ و زندگی در کسب کارشان را دارد.
«آقا فری» شصت ساله به نظر می رسد ولی اکثر مشتری هایی که برای خوردن ساندویچ ها، در خیابان به صف می ایستند، در حال گذراندن دهه دوم یا سوم زندگی شان هستند. آن ها ترجیح می دهند او را نه به این عنوان، بلکه به نام «فری کثیفه» بشناسند. این پسوند البته به هیچ وجه به معنای ناسزا نیست و بار منفی ندارد، چرا به او اعتباری می بخشد كه كمتر اغذيه فروشي در تهران كسب كرده است.
مدیر «فری کثیفه»، مغازه اش را از سال ۴۵ خورشیدی، به قیمتی کمتر از ۲۰ هزار تومان خریده است. آن زمان کسی گمان نمی کرد که این مغازه، در نزدیکی تپه های عباس آباد، در یک کوچه فرعی بتواند بدل به یک نهاد تجاری شهر تهران شود که بر املاک تجاری آن محله نیز تاثیر بگذارد.
تا چند سال پیش، «فری کثیفه» به معنای مغازه ای بود با ظاهری متروکه، و بدون تابلو که غذاهای خوشمزه اش، تا ساعاتی پس از نیمه شب هم همچنان مشتری داشت. اما این روز ها، مغازه ی کناری، پیتزافروشی ای است که توسط برادر كت شلوار پوش «آقا فری» اداره می شود و نوشابه های لیوانی مغازه «فری» هم در این جا به مشتری ها تحویل داده می شود.
ویژگی غذاهای «ساندویچ فریدون»، حجیم بودن آن هاست. حجیم بودنی که نه مثل ساندویچ های هایدا، به خاطر سس بی اندازه زیاد آن است و نه مثل فلافل فروشی هایی که این روز ها زیاد می شوند، به خاطر نان اضافه آن ها. این حجیم بودن، ریشه در حجم زیاد گوشت و یا دیگر مواد اصلی این ساندویچ ها است و البته منتقدانی هم دارد که ساندویچ های فریدون را فقط از لحاظ کمی، و نه کیفی، قابل توجه می دانند و به مزه آن ها هیچ علاقه ای ندارند.
با مغازه ی صف تشکیل شده در کنار این اغذیه فروشی، ناامید نشوید و عطای این جا را به لقایش نبخشند. کافی ست در صف بایستید تا به سرعت به نزد صندوق بروید، همزمان با سفارش دادن غذا، ساندویچ ها در دستان شماست.
سیب زمینی های بزرگ فری کثیفه، دو بار و در دو مرحله سرخ می شوند و البته از موقعیت متضادی میان مشتری ها برخوردارند. خیلی ها فقط به خاطر سیب زمینی های سرخ شده به این جا می آیند و برخی دیگر به شدت از این محصول چاق کننده ی بزرگ و سرخ شده به این سبک بیزارند. سس فراوان روی آن ها هم به این موقعیت پارادوکسیکال کمک کرده است.
در میان غذا ها، ساندویچ «ویژه»، که شامل استیک، پنیر و کالباس است مشتری های بیشتری دارند و البته رتبه های بعدی را «کوکتل پنیر»، «استیک پنیر» و ساندویچ «رویال»، از آن خود می کنند.
مشتری های «فریدون»،آن قدر زیاد هستند که حتا در خیابانی که صد متر پایین تر از کلانتری است، نیاز به مامور انتظامات باشد. مامور هایی که هم بر پارک کردن ماشین مشتری ها نظارت می کنند و هم در صورتی که بخواهید از این جا عکاسی کنید، به درخواست آقا فری، مانع شما می شوند.
برای آن که به این جا بیایید، علاوه بر آن چه در ابتدای یادداشت گفته شد، به ماشینی نیاز دارید که بتوانید لیوان های نوشابه را روی صندوق آن بگذارید و با آسودگی به ساندویچتان گاز های بزرگ بزنید، در غیر این صورت، پیاده رو دیگر چند سالی ست به یمن حضور همین ماموران انتظامات، دیگر جای ساندیچ گاز زدن نیست و برای این کار باید یک بلوک به سمت غرب رفته تا به پارک-میدانی که در آن جا قرار دارد، برسید.
«آقا فری» شصت ساله به نظر می رسد ولی اکثر مشتری هایی که برای خوردن ساندویچ ها، در خیابان به صف می ایستند، در حال گذراندن دهه دوم یا سوم زندگی شان هستند. آن ها ترجیح می دهند او را نه به این عنوان، بلکه به نام «فری کثیفه» بشناسند. این پسوند البته به هیچ وجه به معنای ناسزا نیست و بار منفی ندارد، چرا به او اعتباری می بخشد كه كمتر اغذيه فروشي در تهران كسب كرده است.
مدیر «فری کثیفه»، مغازه اش را از سال ۴۵ خورشیدی، به قیمتی کمتر از ۲۰ هزار تومان خریده است. آن زمان کسی گمان نمی کرد که این مغازه، در نزدیکی تپه های عباس آباد، در یک کوچه فرعی بتواند بدل به یک نهاد تجاری شهر تهران شود که بر املاک تجاری آن محله نیز تاثیر بگذارد.
تا چند سال پیش، «فری کثیفه» به معنای مغازه ای بود با ظاهری متروکه، و بدون تابلو که غذاهای خوشمزه اش، تا ساعاتی پس از نیمه شب هم همچنان مشتری داشت. اما این روز ها، مغازه ی کناری، پیتزافروشی ای است که توسط برادر كت شلوار پوش «آقا فری» اداره می شود و نوشابه های لیوانی مغازه «فری» هم در این جا به مشتری ها تحویل داده می شود.
ویژگی غذاهای «ساندویچ فریدون»، حجیم بودن آن هاست. حجیم بودنی که نه مثل ساندویچ های هایدا، به خاطر سس بی اندازه زیاد آن است و نه مثل فلافل فروشی هایی که این روز ها زیاد می شوند، به خاطر نان اضافه آن ها. این حجیم بودن، ریشه در حجم زیاد گوشت و یا دیگر مواد اصلی این ساندویچ ها است و البته منتقدانی هم دارد که ساندویچ های فریدون را فقط از لحاظ کمی، و نه کیفی، قابل توجه می دانند و به مزه آن ها هیچ علاقه ای ندارند.
با مغازه ی صف تشکیل شده در کنار این اغذیه فروشی، ناامید نشوید و عطای این جا را به لقایش نبخشند. کافی ست در صف بایستید تا به سرعت به نزد صندوق بروید، همزمان با سفارش دادن غذا، ساندویچ ها در دستان شماست.
سیب زمینی های بزرگ فری کثیفه، دو بار و در دو مرحله سرخ می شوند و البته از موقعیت متضادی میان مشتری ها برخوردارند. خیلی ها فقط به خاطر سیب زمینی های سرخ شده به این جا می آیند و برخی دیگر به شدت از این محصول چاق کننده ی بزرگ و سرخ شده به این سبک بیزارند. سس فراوان روی آن ها هم به این موقعیت پارادوکسیکال کمک کرده است.
در میان غذا ها، ساندویچ «ویژه»، که شامل استیک، پنیر و کالباس است مشتری های بیشتری دارند و البته رتبه های بعدی را «کوکتل پنیر»، «استیک پنیر» و ساندویچ «رویال»، از آن خود می کنند.
مشتری های «فریدون»،آن قدر زیاد هستند که حتا در خیابانی که صد متر پایین تر از کلانتری است، نیاز به مامور انتظامات باشد. مامور هایی که هم بر پارک کردن ماشین مشتری ها نظارت می کنند و هم در صورتی که بخواهید از این جا عکاسی کنید، به درخواست آقا فری، مانع شما می شوند.
برای آن که به این جا بیایید، علاوه بر آن چه در ابتدای یادداشت گفته شد، به ماشینی نیاز دارید که بتوانید لیوان های نوشابه را روی صندوق آن بگذارید و با آسودگی به ساندویچتان گاز های بزرگ بزنید، در غیر این صورت، پیاده رو دیگر چند سالی ست به یمن حضور همین ماموران انتظامات، دیگر جای ساندیچ گاز زدن نیست و برای این کار باید یک بلوک به سمت غرب رفته تا به پارک-میدانی که در آن جا قرار دارد، برسید.
فلامینگو های زیبایی که دیگر به خانشان * دریاچه ارومیه * باز نمی گردند
.....هنوز صدای او برایم اشنا و صمیمیست ،صدایی که تو را به گذشته های نچندان دور اما اشنا می کند .سری فیلمهای* راز بقا* را اکثر دوستداران این برنامه هفتگی تلویزیونی محبوب را بیاد دارند .البته این کلیپ بیشتر از انچه از خود دریاچه زیبای رضاییه باشد در مورد مهاجرت فلامینگو هاییست که دیگر باز نمی گردند .
......این، ویدئوی فیلمی است از سریال در گذشته معروف آمریکائی به نام «دنیای وحشی» از دکتر مارلین پرکینز که در هر فیلم در باره جانوران کشوری و منطقه ای رپرتاژ میداد. این فیلم که تیترش هم «بازگشت فلامینگو ها به رضائیه» است و اواسط دهه 1970 میلادی تولید شده،، بیشتر از خود دریاچه ارومیه، درباره فلامینگوهای معروف دریاچه است که هر بهار به این دریاچه برمیگردند (درست ترش: برمیگشتند) بدون آنکه کسی بداند از کجا میایند.
دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰
حادثه ۱۱ سپتامبر از زوایای گوناگون / بیاد قربانیان بیگناه یازدهم سپتامبر
...... شمعی در سالگرد یازده سپتامبر در خلوتمان روشن میکنیم تا گواهی باشد از غلبه نور بر تاریکی یاد همه کسانی که قربانی این مذهب اهریمنی اسلامی و افکار وا مانده اش شدند اری بیاد ان بیگناهان در خون غلطیده شمعی در خلوتمان روشن کنیم .
بیگناهانی که در ان روز وحشتناک تنها شاید اندکی انهم از بازماندگان انان ففط می دانند بر انان چه گذشت و سوالی که هرگز نتوانستند پاسخ ان را بگیرند * چرا ؟ و بکدامین گناه کشته شدند ؟ * .
روانشان همیشه شاد
به مناسبت سالگرد ۱۱ سپتامبر
یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰
بچه که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم ، الان که بزرگیم چه *دل *تنگیم !
......بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اما الان که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همون کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم كاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما الان اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمە و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم دنیا را ببین... بچه که بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ...ایم از چشامون می آید! بچه که بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه که بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ که شدیم تو خلوت بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ که شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه که بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی بچه که بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند ،بزرگ که شدیم درد دل را به صد زبان به کسی می گیم... هیچ کس نمی فهمد بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم ،بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم.
دیگر فریب نمی خوریم / با کودکانمان در کنارمان سرزمین مان را ازاد خواهیم کرد و می خندیدم دوباره
.....دیگه گول نمی خوریم ،نه حماقت و نادانی بس است .۳۲ سال با اراجیفت اسلامی تان که بخوردمان دادید زندگی کردیم و جز نکبت و خواری جهل و خرافات جنگ و کشتار و شکنجه و فقر روزانه چیزی از شما حرامزادگان به ما نرسید .دیگر بس است گورتان را از این مملکت گم کنید و مردم را بحال خودشان بگذارید راستی یادتان نرود دین تان ،احادیث تان را هم با خود ببرید چون دیگر چهره پلید واقعی اسلامتان برای یکایک ما روشن شده .با امدنتان جز جنگ ،خونریزی کشتار ،شکنجه و قتل و فقر نسیبمان نشد .
لعنت بر شما ریاکاران .
اشتراک در:
پستها (Atom)