فهرست وبلاگ من
شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰
شما این ارزو را با خود به گور خواهید برد .
...من مطمئن هستم حملات و تهاجمات اخیر علیه شیرزنان مملکتم سیستماتیک و برنامه ریزی شده است و دستهای کثیفی در کارند تا دختران و زنان شجاع ایران ما را که در صف مقدم مبارزه علیه ارتجاع به فعالیت مشغولند، با این اعمال غیر انسانی به انزوا و انفعال بکشانند . این ارزو را انها به گور خواهند برد . زنده باد ایران
جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۹۰
گام به گام حقوقمان را گرفتند و تحقیرمان کردند،
.......مدتهاست که هرگونه دفاع از حقوق متهم به مصداق «حمایت از مجرم» مورد حمله قرار میگیرد، اما این بار پای صراحت قانون اساسی کشور !!!! در میان است:
قانون اساسی جمهوری اسلامی
– اصل 39: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
اینکه پلیس مملکت عادت کرده است با این صراحت و به این راحتی قانون را زیر پا بگذارد عجیب نیست. حتی نادیده گرفتن موارد نقض قانون از سوی قوه قضاییه هم عجیب نیست. با شرایط موجود، حتی اینکه پلیس هر شهروند سادهای را در خیابان بگیرد و هر بلایی که دلش خواست، بدون هیچ اتهامی بر سر او بیاورد هم عجیب نیست. مجوز تمامی این اعمال را خود ما به قانون شکنان دادیم. خود مایی که هر بار و در برابر هر قانون شکنی با یک بهانه خیال خودمان را آسوده کردیم و دم بر نیاوردیم. خود مایی که در برابر هر ناروایی به جای اعتراض، شروع به توجیه کردیم. آسمان و ریسمان بافتیم و در نهایت کار را به جایی رساندیم که حتی کشته شدن هم وطنانمان در کف خیابان هم مطلقا محکوم نشد. بلکه گروهی به خود اجازه دادند آن را هم در چهارچوب بازی های سیاسی به نقد بکشند و در موردش نظریه پردازی کنند و روی خونهایی که هنوز خشک نشده بساط گفت و گو پهن کنند.
من هم عضو گروهی هستم که گمان می کنند جامعه ایرانی مشکل گفت و گو دارد. ما همه در گفت و گو ضعف داریم. از کمبودش رنج می بریم، اما این کمبودها تنها ضعف ما در مسئله گفت و گو نیستند. چاره آن هم تنها ترویج هرچه بیشتر این گفت و گوها نیست. بخشی از ناهنجاری در این است که اساسا ما یاد نگرفتیم که هر چیزی قابل گفت و گو نیست. محکومیت جنایت که دیگر حرف و حدیث ندارد. حمایت از مظلومی که جان به لبش رسیده و مرگ را به زندگی ترجیح می دهد هم قابل گفت و گو نیست. مضحک آن است که بر فراز این صحنه بیداد کرسی های حقارت خود را برافرازیم و گرداگردش به «گفت و گو» بنشینیم. پایبندی به این مجلس ترس برای من هیچ گونه همخوانی و مشابهتی با پایبندی به فرهنگ گفت و گو ندارد. گام به گام حقوقمان را گرفتند و تحقیرمان کردند، صد رحمت به زمانی که دست کم می پذیرفتیم سکوتمان از ترس و ناتوانی است. این روزها نقاب مضحک منطق و ماسک تهوع آور اخلاق است که سیمای بی عملی ما را آرایش می کند. من بیزارم از چنین وضعیتی. پروای من همه از آن است که بر روی دریای متعفنی از جنایت و بیداد مشغول چانه زنی و نظریه پردازی شوم.
قانون اساسی جمهوری اسلامی
– اصل 39: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
اینکه پلیس مملکت عادت کرده است با این صراحت و به این راحتی قانون را زیر پا بگذارد عجیب نیست. حتی نادیده گرفتن موارد نقض قانون از سوی قوه قضاییه هم عجیب نیست. با شرایط موجود، حتی اینکه پلیس هر شهروند سادهای را در خیابان بگیرد و هر بلایی که دلش خواست، بدون هیچ اتهامی بر سر او بیاورد هم عجیب نیست. مجوز تمامی این اعمال را خود ما به قانون شکنان دادیم. خود مایی که هر بار و در برابر هر قانون شکنی با یک بهانه خیال خودمان را آسوده کردیم و دم بر نیاوردیم. خود مایی که در برابر هر ناروایی به جای اعتراض، شروع به توجیه کردیم. آسمان و ریسمان بافتیم و در نهایت کار را به جایی رساندیم که حتی کشته شدن هم وطنانمان در کف خیابان هم مطلقا محکوم نشد. بلکه گروهی به خود اجازه دادند آن را هم در چهارچوب بازی های سیاسی به نقد بکشند و در موردش نظریه پردازی کنند و روی خونهایی که هنوز خشک نشده بساط گفت و گو پهن کنند.
من هم عضو گروهی هستم که گمان می کنند جامعه ایرانی مشکل گفت و گو دارد. ما همه در گفت و گو ضعف داریم. از کمبودش رنج می بریم، اما این کمبودها تنها ضعف ما در مسئله گفت و گو نیستند. چاره آن هم تنها ترویج هرچه بیشتر این گفت و گوها نیست. بخشی از ناهنجاری در این است که اساسا ما یاد نگرفتیم که هر چیزی قابل گفت و گو نیست. محکومیت جنایت که دیگر حرف و حدیث ندارد. حمایت از مظلومی که جان به لبش رسیده و مرگ را به زندگی ترجیح می دهد هم قابل گفت و گو نیست. مضحک آن است که بر فراز این صحنه بیداد کرسی های حقارت خود را برافرازیم و گرداگردش به «گفت و گو» بنشینیم. پایبندی به این مجلس ترس برای من هیچ گونه همخوانی و مشابهتی با پایبندی به فرهنگ گفت و گو ندارد. گام به گام حقوقمان را گرفتند و تحقیرمان کردند، صد رحمت به زمانی که دست کم می پذیرفتیم سکوتمان از ترس و ناتوانی است. این روزها نقاب مضحک منطق و ماسک تهوع آور اخلاق است که سیمای بی عملی ما را آرایش می کند. من بیزارم از چنین وضعیتی. پروای من همه از آن است که بر روی دریای متعفنی از جنایت و بیداد مشغول چانه زنی و نظریه پردازی شوم.
افتابه وسیله ای خوب یا بد ؟
...افتابه این وسیله شستشو در توالت یاکلام عوام مستراح خودمان قدمتی به عمر هزاران سال دارد و هنوز هم در خانه های اغلب ایرانیان کاربرد دارد ولی ایا این وسیله بهداشتی است یا خیر بحثهای فراوانی در میان طرفدارانش و همچنین مخالفانش وجود دارد ، عده ای ان را غیر بهداشتی و باعث کثیفتر کردن اطراف محل شستشو میدانند و بهترین راه حل را تمیز کردن موقتی با دستمال کاغذی میدانند ولی موافقان افتابه نظر دیگری دارند و می گوین
د باافتابه شستشو بهتر انجام میشود
عکسی از افتابه تقریبا
منسوخ شده و بزنجیر کشیده شده
د باافتابه شستشو بهتر انجام میشود
عکسی از افتابه تقریبا
منسوخ شده و بزنجیر کشیده شده
پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۰
هلو برو تو گلو
........دو تا شعار کوچک بده ده تا امتیاز میگیری و داغ میشه ، یه کلیپ کوچولو بزار داغ میشه ولی یه تحلیل یک یا دو صفحه ای که پیدا کردی که پر از موشکافی مسائل اجتماعی است میزاری یکراست میره تو زباله دانی ازادگی برای همیشه ، کسی رغبت نمیکنه نگاش هم کنه ! عیب از کجاس ؟ وقتشو نداریم یا حوصلشو ؟ یا اینکه باید هلو برو تو گلو باشه ؟ کدام یک ؟
مرد صلح جو ، برایان هم مرد
....توریست ها و کسانیکه هر روز از کنار مجلس یا پارلمان انگلستان در لندن میگذشتند مردی را می دیدیند که برای مدت ۱۰ سال جلو پارلمان چادر کوچکی زده و همراه با کلاهی ارتشی که بر سر داشت و مزین به انواع و اقسام ارم ها و یادبودهای ضد جنگ ، دیگر برای همیشه او را که سمبل صلح بود نمی بینند چون از جهان پر از نیرنگ و فریب پر کشید .* برایان هو * مرد صلح بخاطر سرطان ریه چند روز پیش از دنیا رفت .۱۰ سال روز و شب در میان گرما و سرمای استخوان سوز و فشارهای وارده از
سوی شهرداری وستمینستر و حتی تعداد کمی از نمایندگان مجلس که خواهان برچیده شدن چادر صلح کوچک و محقرش تسلیم نشد و تا اخرین روز بر عهدش استوار بود . حتی نخست وزیر و ملکه انگلستان نیز نتوانستند با قدرتشان چادر او را که کم کم تبدیل به بخشی از میدان وستمینستر و اثار تاریخی ان میشد و از نظر انان لکه ناجوری برای پارلمان و اطراف بود برچینند ، حتی قوانین هم که ازادی حرکت و بیان را تضمین میکرد و عده ای درصدد نقاط ضعف قانون میگشتند تا او را برانند در مقابل استقامتش کوتاه امدند .چندین بار که با برایان شخصا صحبت کردم او را انسانی دیدیمش که فقط در فکر همنوعان خود و بخصوص کودکان جنگزده و بیپناه بود و علیه قدرتمداران جنگ طلب .
هنوز صندلی پارچه ایش در محل اما خالیست
روحش شاد .
سوی شهرداری وستمینستر و حتی تعداد کمی از نمایندگان مجلس که خواهان برچیده شدن چادر صلح کوچک و محقرش تسلیم نشد و تا اخرین روز بر عهدش استوار بود . حتی نخست وزیر و ملکه انگلستان نیز نتوانستند با قدرتشان چادر او را که کم کم تبدیل به بخشی از میدان وستمینستر و اثار تاریخی ان میشد و از نظر انان لکه ناجوری برای پارلمان و اطراف بود برچینند ، حتی قوانین هم که ازادی حرکت و بیان را تضمین میکرد و عده ای درصدد نقاط ضعف قانون میگشتند تا او را برانند در مقابل استقامتش کوتاه امدند .چندین بار که با برایان شخصا صحبت کردم او را انسانی دیدیمش که فقط در فکر همنوعان خود و بخصوص کودکان جنگزده و بیپناه بود و علیه قدرتمداران جنگ طلب .
هنوز صندلی پارچه ایش در محل اما خالیست
روحش شاد .
چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۰
عدالت شتری در حکومت اسلامی
...نرخ دیه ۱۰۰ شتر برای مرد ، ۵۰ شتر برای زن .برای غیر مسلمان تا نصف کاهش پیدا می کند . برای بچه ها تا سن یکسالگی پسران شتر یکساله و دختران نصف یعنی شتره مرده !.
دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰
یک روز در دادسرا
......توي راهروها قدم زدم و با شاكي ها، با متهم هايي كه پشت در دادگاه منتظر بودند گپ زدم. زني كه نمي توانست روي پله بنشيند چون ۶ مرد به او تجاوز كرده بودند و شوهرش كه از خشم مي لرزيد و مدام مي گفت: «بايد همه شون رو بكشم. به خدا كه همه شون رو مي كشم.» آن طرف تر پسری ایستاده بود که یکی از آن ۶ نفر بود. خیلی جوان بود به زحمت ۲۰ سال داشت. دستبند به دستانش بود و خاموش ایستاده بود. شبیه همه آدم های خیابان. شاید در مترو یا اتوبوس کنار من ایستاده بود. شاید یک روز بی صدا در خیابان از کنار من رد شده بود. چه كسي باور مي كرد كه يك زن را بدزدد و يك هفته توي خانه اش زنداني اش كند؟
مردي كه همسرش را كشته بود چون فكر كرده بود به او خيانت مي كند درست کنار پدر و مادر زنش ایستاده بود. مرد می گفت دلایلی دارد که برای قاضی رو می کند. با هر جمله ای که می گفت دستانش را تکان می داد تا صدای سربازی که دستش به او دستبند زده شده بود در آمد. پدر زن کمرش شکسته بود. آشکارا گریه می کرد. مادر زن اما خشمگین بود و می گفت با تهمت دامن دخترم لکه دار شده است.
نوجوانانی که دستانشان به دست هم دستبند زده شده بود. در یک نزاع خیابانی چاقو کشیده بودند و یکی شبیه خودشان را کشته بودند. یکی هم سن و سال خودشان. حالا دیگر نیمکت هایشان در مدرسه خالی است. ۴ نفر در زندان و یکی هم در گورستان شهر زیر خروارها خاک خوابیده است. مادری که سیاه پوشیده بود همراه با پسرش که حالا دیگر تنها فرزندش محسوب می شد نفرینشان می کرد. پدر یکی از متهم ها به پسرش کیک و آبمیوه می داد تا بخورد.
راهروهای دادگاه سیاه نبود. خاکستری بود. هیچ کدام از آدم هایی که دستبند به دست داشتند سیاه نبودند هیچ کدام از آن هایی که آمده بودند برای احقاق حقشان هم سفید نبودند. همه خاکستری بودند. حالا يکی خاکستری تیره و یکی خاکستری روشن. فرق کسی که پشت صندلی می نشیند تا قضاوت کند، يا كسي كه در جايگاه شاكي ايستاده با متهم ها يك لحظه است. يك ساعت است. اگر آن لحظه را از زندگي متهم ها حذف كنيم همه آدم ها شبيه به هم هستند.
برگرفته از وبلاگ
مریم نظری
مردي كه همسرش را كشته بود چون فكر كرده بود به او خيانت مي كند درست کنار پدر و مادر زنش ایستاده بود. مرد می گفت دلایلی دارد که برای قاضی رو می کند. با هر جمله ای که می گفت دستانش را تکان می داد تا صدای سربازی که دستش به او دستبند زده شده بود در آمد. پدر زن کمرش شکسته بود. آشکارا گریه می کرد. مادر زن اما خشمگین بود و می گفت با تهمت دامن دخترم لکه دار شده است.
نوجوانانی که دستانشان به دست هم دستبند زده شده بود. در یک نزاع خیابانی چاقو کشیده بودند و یکی شبیه خودشان را کشته بودند. یکی هم سن و سال خودشان. حالا دیگر نیمکت هایشان در مدرسه خالی است. ۴ نفر در زندان و یکی هم در گورستان شهر زیر خروارها خاک خوابیده است. مادری که سیاه پوشیده بود همراه با پسرش که حالا دیگر تنها فرزندش محسوب می شد نفرینشان می کرد. پدر یکی از متهم ها به پسرش کیک و آبمیوه می داد تا بخورد.
راهروهای دادگاه سیاه نبود. خاکستری بود. هیچ کدام از آدم هایی که دستبند به دست داشتند سیاه نبودند هیچ کدام از آن هایی که آمده بودند برای احقاق حقشان هم سفید نبودند. همه خاکستری بودند. حالا يکی خاکستری تیره و یکی خاکستری روشن. فرق کسی که پشت صندلی می نشیند تا قضاوت کند، يا كسي كه در جايگاه شاكي ايستاده با متهم ها يك لحظه است. يك ساعت است. اگر آن لحظه را از زندگي متهم ها حذف كنيم همه آدم ها شبيه به هم هستند.
برگرفته از وبلاگ
مریم نظری
گردن زدند دیروز عاشقان را ، امروز نوبت ماست
...این روزها ما را چه می شود که بی تفاوت به نظاره مرگ همسایه نشسته ایم ، چنین نبودیم که حال هستیم شرم مضاعف مان باد که از جوانترین نسل های دنیا هستیم و از دنیا بی خبر و ما را خوش که روزمان را به عبث شب کنیم ، ماشینی را برانیم و در کنارمان دختری که پزش را بدهیم به دوستانمان که ای های خلایق ببینیدش و ببینیدم که چه مسرورم اما نگاهی بازتر به اطرافمان نکنیم که مبادا موجب ازردگی خاطرمان شود و روز بی مقدارمان را زهر کند بر کاممان .به زنان بی پناه گرو
هی تجاوز میکنند ساکتیم و ماشین خویش را میرانیم ! چون ناموس ما نبودند ! زندانی سیاسی ما را بجای ازادی به زور به عنوان دیوانه به تیمارستان میفرستند ساکتیم چون * بمن چه *شده دستاویزی برای بی مسئولیت یمان ، ندا و هاله ها یمان را در روز روشن میکشند و ما ساکتیم چون می خواهیم ساکت باشیم .عین ماهی کوچکی شده ایم که در مردابی کوچک و بدبو شنا میکنیم و به همان مرداب متعفن قناعت کردیم درحالیکه می توانیم با کمی گذشت و فداکاری و پافشاری بر حق و حقوقمان هم خودمان و هم دیگران را به اقیانوس ذلال پاک و بزرگ برسانیم تا همگی با هم شنا کنیم و همگی مسرور شویم .این * من *یت را بدست فراموشی بسپاریم و حداقل مسئول *چیزی * شویم که تلنگری بر وجدان خفته دیگری شویم ، وقت کم است و دشمنان ازادی کوشا و پرکار در این روزهای غیبت نیاید انروز و فراموش نکنیم دیروز صبح را که بهایی ها را گرفتند و ما گفتیم بما چه ، ما که بهایی نیستیم و ظهر خونینش که گردن زدند عاشقان *راه* را و ما گفتیم همچنان ما را چه، که ما هنوز * عاشق * نیستیم و در پی ش شب امد و کشتند و بردند و سوزاندند و تجاوز کردندو ما با اخمی در صورتمان گفتیم که هنوز* ماشینی* داریم برای سرورمان !! ......... و حال نوبت ماست ولی دیگر چه حاصل که کسی نمانده تا فریاد اعتراض سر دهد برایمان .
هی تجاوز میکنند ساکتیم و ماشین خویش را میرانیم ! چون ناموس ما نبودند ! زندانی سیاسی ما را بجای ازادی به زور به عنوان دیوانه به تیمارستان میفرستند ساکتیم چون * بمن چه *شده دستاویزی برای بی مسئولیت یمان ، ندا و هاله ها یمان را در روز روشن میکشند و ما ساکتیم چون می خواهیم ساکت باشیم .عین ماهی کوچکی شده ایم که در مردابی کوچک و بدبو شنا میکنیم و به همان مرداب متعفن قناعت کردیم درحالیکه می توانیم با کمی گذشت و فداکاری و پافشاری بر حق و حقوقمان هم خودمان و هم دیگران را به اقیانوس ذلال پاک و بزرگ برسانیم تا همگی با هم شنا کنیم و همگی مسرور شویم .این * من *یت را بدست فراموشی بسپاریم و حداقل مسئول *چیزی * شویم که تلنگری بر وجدان خفته دیگری شویم ، وقت کم است و دشمنان ازادی کوشا و پرکار در این روزهای غیبت نیاید انروز و فراموش نکنیم دیروز صبح را که بهایی ها را گرفتند و ما گفتیم بما چه ، ما که بهایی نیستیم و ظهر خونینش که گردن زدند عاشقان *راه* را و ما گفتیم همچنان ما را چه، که ما هنوز * عاشق * نیستیم و در پی ش شب امد و کشتند و بردند و سوزاندند و تجاوز کردندو ما با اخمی در صورتمان گفتیم که هنوز* ماشینی* داریم برای سرورمان !! ......... و حال نوبت ماست ولی دیگر چه حاصل که کسی نمانده تا فریاد اعتراض سر دهد برایمان .
یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۰
BBC فارسی - جهان - بوسههای تاریخ ساز؛ بوسه ونکوور
BBC فارسی - جهان - بوسههای تاریخ ساز؛ بوسه ونکوور
....بوسه های تاریخ ساز کم نیستند. از بوسه یک سرباز نیروی دریایی آمریکا و پرستاری در میدان تایمز نیویورک بعد از پایان جنگ جهانی دوم گرفته تا عکس بوسه ای که همین هفته پیش در جریان یک درگیری در ونکوور کانادا منتشر شد. هرچند هویت واقعی سرباز و پرستار میدان تایمز هرگز مشخص نیست . اما سوژه های عکس ونکورر پیدا شدند.
برگرفته و منبع بی۰بی۰سی فارسی
....بوسه های تاریخ ساز کم نیستند. از بوسه یک سرباز نیروی دریایی آمریکا و پرستاری در میدان تایمز نیویورک بعد از پایان جنگ جهانی دوم گرفته تا عکس بوسه ای که همین هفته پیش در جریان یک درگیری در ونکوور کانادا منتشر شد. هرچند هویت واقعی سرباز و پرستار میدان تایمز هرگز مشخص نیست . اما سوژه های عکس ونکورر پیدا شدند.
برگرفته و منبع بی۰بی۰سی فارسی
اشتراک در:
پستها (Atom)