.......مدتهاست که هرگونه دفاع از حقوق متهم به مصداق «حمایت از مجرم» مورد حمله قرار میگیرد، اما این بار پای صراحت قانون اساسی کشور !!!! در میان است:
قانون اساسی جمهوری اسلامی
– اصل 39: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
اینکه پلیس مملکت عادت کرده است با این صراحت و به این راحتی قانون را زیر پا بگذارد عجیب نیست. حتی نادیده گرفتن موارد نقض قانون از سوی قوه قضاییه هم عجیب نیست. با شرایط موجود، حتی اینکه پلیس هر شهروند سادهای را در خیابان بگیرد و هر بلایی که دلش خواست، بدون هیچ اتهامی بر سر او بیاورد هم عجیب نیست. مجوز تمامی این اعمال را خود ما به قانون شکنان دادیم. خود مایی که هر بار و در برابر هر قانون شکنی با یک بهانه خیال خودمان را آسوده کردیم و دم بر نیاوردیم. خود مایی که در برابر هر ناروایی به جای اعتراض، شروع به توجیه کردیم. آسمان و ریسمان بافتیم و در نهایت کار را به جایی رساندیم که حتی کشته شدن هم وطنانمان در کف خیابان هم مطلقا محکوم نشد. بلکه گروهی به خود اجازه دادند آن را هم در چهارچوب بازی های سیاسی به نقد بکشند و در موردش نظریه پردازی کنند و روی خونهایی که هنوز خشک نشده بساط گفت و گو پهن کنند.
من هم عضو گروهی هستم که گمان می کنند جامعه ایرانی مشکل گفت و گو دارد. ما همه در گفت و گو ضعف داریم. از کمبودش رنج می بریم، اما این کمبودها تنها ضعف ما در مسئله گفت و گو نیستند. چاره آن هم تنها ترویج هرچه بیشتر این گفت و گوها نیست. بخشی از ناهنجاری در این است که اساسا ما یاد نگرفتیم که هر چیزی قابل گفت و گو نیست. محکومیت جنایت که دیگر حرف و حدیث ندارد. حمایت از مظلومی که جان به لبش رسیده و مرگ را به زندگی ترجیح می دهد هم قابل گفت و گو نیست. مضحک آن است که بر فراز این صحنه بیداد کرسی های حقارت خود را برافرازیم و گرداگردش به «گفت و گو» بنشینیم. پایبندی به این مجلس ترس برای من هیچ گونه همخوانی و مشابهتی با پایبندی به فرهنگ گفت و گو ندارد. گام به گام حقوقمان را گرفتند و تحقیرمان کردند، صد رحمت به زمانی که دست کم می پذیرفتیم سکوتمان از ترس و ناتوانی است. این روزها نقاب مضحک منطق و ماسک تهوع آور اخلاق است که سیمای بی عملی ما را آرایش می کند. من بیزارم از چنین وضعیتی. پروای من همه از آن است که بر روی دریای متعفنی از جنایت و بیداد مشغول چانه زنی و نظریه پردازی شوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر