...این روزها ما را چه می شود که بی تفاوت به نظاره مرگ همسایه نشسته ایم ، چنین نبودیم که حال هستیم شرم مضاعف مان باد که از جوانترین نسل های دنیا هستیم و از دنیا بی خبر و ما را خوش که روزمان را به عبث شب کنیم ، ماشینی را برانیم و در کنارمان دختری که پزش را بدهیم به دوستانمان که ای های خلایق ببینیدش و ببینیدم که چه مسرورم اما نگاهی بازتر به اطرافمان نکنیم که مبادا موجب ازردگی خاطرمان شود و روز بی مقدارمان را زهر کند بر کاممان .به زنان بی پناه گرو
هی تجاوز میکنند ساکتیم و ماشین خویش را میرانیم ! چون ناموس ما نبودند ! زندانی سیاسی ما را بجای ازادی به زور به عنوان دیوانه به تیمارستان میفرستند ساکتیم چون * بمن چه *شده دستاویزی برای بی مسئولیت یمان ، ندا و هاله ها یمان را در روز روشن میکشند و ما ساکتیم چون می خواهیم ساکت باشیم .عین ماهی کوچکی شده ایم که در مردابی کوچک و بدبو شنا میکنیم و به همان مرداب متعفن قناعت کردیم درحالیکه می توانیم با کمی گذشت و فداکاری و پافشاری بر حق و حقوقمان هم خودمان و هم دیگران را به اقیانوس ذلال پاک و بزرگ برسانیم تا همگی با هم شنا کنیم و همگی مسرور شویم .این * من *یت را بدست فراموشی بسپاریم و حداقل مسئول *چیزی * شویم که تلنگری بر وجدان خفته دیگری شویم ، وقت کم است و دشمنان ازادی کوشا و پرکار در این روزهای غیبت نیاید انروز و فراموش نکنیم دیروز صبح را که بهایی ها را گرفتند و ما گفتیم بما چه ، ما که بهایی نیستیم و ظهر خونینش که گردن زدند عاشقان *راه* را و ما گفتیم همچنان ما را چه، که ما هنوز * عاشق * نیستیم و در پی ش شب امد و کشتند و بردند و سوزاندند و تجاوز کردندو ما با اخمی در صورتمان گفتیم که هنوز* ماشینی* داریم برای سرورمان !! ......... و حال نوبت ماست ولی دیگر چه حاصل که کسی نمانده تا فریاد اعتراض سر دهد برایمان .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر