فهرست وبلاگ من

شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۰

دلقک و غم هایش

......روزي مردي نزد پزشك روانشناس معروف شهر خود رفت. وقتي پزشك او را ديد دليل آمدنش را پرسيد، مرد رو به پزشك كردو از غم هاي بزرگي كه در دل داشت براي دكتر تعريف كرد.

مرد گفت: دلم از آدم ها گرفته از دروغگويي ها، از دورويي ها، از نامردي ها، از تنهايي، از خيلي ها از… مرد ادامه داد و گفت: از اين زندگي خسته شده ام، از اين دنيا بيزارم ولي نمي دانم چه بايد كنم، نمي دانم غم هايم را پيش چه كسي مداوا كنم

پزشك به مرد گفت: من كسي را مي شناسم كه مي تواند مشكل تورا حل نماييد. به فلان سيرك برو او دلقك معروف شهر است. كسي است كه همه را شاد مي كند، همه را مي خنداند، مطمئنم اگر پيش او بروي مشكلت حل مي شود. هيچ كسي با وجود او غمگين نخواهد بود

مرد از پزشك تشكر كرد و در حالي كه از مطب پزشك خارج مي شد رو به پزشك كردو گفت: مشكل اينجاست كه آن دلقك خود منم .

این حقیقت زندگی برخی از انسانهایی ست که رو راست ، آشکارا و بدون ابهام و کنایه هستند ، از مصنوعی و ساختگی بودن فرار میکنند و شاید همین باعث تنها بودنشان میباشد چرا که یار موافق و همراه خود را نمی یابند !.


I.R.UK

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر