فهرست وبلاگ من
یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۰
چقدر نقشه تظاهرات چقدر پلان چقدر جروبحث ؟ چند سال ۳۲ سال ؟ عربها را ببینید
....باز هم نقشه باز هم پلان باز هم همون حرفهای قدیمی باز هم جروبحث سر چیزای کوچک ، ۳۲ سال داریم نقشه وپلان و بحث میکنیم تا یه عده کوچک از جنایتکاران حاکم بر جان و ناموسمان را بیرون کنیم یه ادم عاقل هم تو ما پیدا نمیشه ما را از این طلسم ۳۲ ساله در بیاره همش من همش من همش تقصیرات را گردن این و ان انداختن بعد به عربها میگید سوسمارخور اونا هم پلان و نقشه و جروبحث داشتند تا اینجا رسیدن ؟ اونا ۳۲ سال هی فقط نق زدند و از درگاه خداوند کمک خواستند یا واگذارش کردند به خدا ؟ اونا صبح بلند شدند دیدند غرب وشرق براشون انقلاب کرده ؟ نه ،اونا بلند شدند مشتهایشان را یکی کردند و برسر دیکتاتور کوبیدند یک به یک دیکتاتورها رفتند و یا دارند جمع میکنند برند چون مردم همه با هم بودند و هستند چون تصمیم گرفتند و نقشه وپلان هم نداشتند اماایمان و عمل داشتند و عمل کردند و ماانگار زمین دهن باز کرده یا از دماغ فیل افتادیم پایین بابا بسه دیگه تمامش کنید ، اون عربهایی که تا همین دیروز حسرت زندگی مارو میخوردند حالا وضعیت اجتماعی و رفاهی شون بهتر ازما هم هست است به همین هم قانع نبودند* خواستند* و در عرض مدت کوتاهی هم خودشونو حداقل تا اینجا رسوندند که بتونند ازاد باشند و ازاد بمیرند بدون نقشه بدون پلان بدون جروبحث و دارند رو بجلو حرکت میکنند و ما تازه از نمیدونم حسادت ؟ اره از حسادت و چشم نداشتن کار بزرگ اونارو هم میخوایم مصادره به مطلوب کنیم برای خودمان که اونایعنی عربها از ما یاد گرفتند و ما یادشون دادیم با چی ؟ با الله اکبرای شبانه !!؟ و چند ساعتی اومدن تو خیابان و کتک خوردن و برگشت به خونه هایمان؟ و دوباره روز از نو روزی از نو ؟. دلم از خودم و زندگی که دارم بهم میخوره ، سر هیچی تفاهم نداریم روی هیچ قراری پایبندی نداریم بیکدیگر اعتماد نداریم انگار فقط خدایی اگه وجود داشته باشه مارو ساخته که که فقط زیر بار ظلم بریم و چون ظلم میبینیم ظلم کنیم از بالادستی بگیر تا زیردستی فقط بدی و ظلم کردن را بلدیم و خو کردن به ان خیلی زور بهمان بیاد فریاد میزنیم و کاسه کوزه را سر فرد بغل دستیمون خرد میکنیم اگه هم زورمون نرسه میبریمش خونه و دق دلی را سر همسر و بچه هامون میاریم ، اره ما اینیم دیگه قرنهای قرن زیر ظلم و استبداد بودن همینه ، همینه که عاجزیم درمانده ایم و چون درمانده ایم دو دستی به غرور لامصب مسخره و بدون معنی گذشته خودمون میچسبیم تا شاید بتونیم با داشتن غرور کذایی و دروغین ما* این هستیم * بتونیم چند صباح دیگه هم عمر کنیم ، عمر نکبتی عمری که بی ثمر گذشت بدون اینکه ازش لذتی برده باشیم هرکسی بشینه با خودش خلوت کنه ببینه این زندگی سگی ارزشی هم داشت به خودت بگو چکار کردم و حاصل زندگییم چه بوده از روزی که چشم باز کردم فقط نارو زدن دیدم دروغ شنیدم و ریا دیدم ، نه برادر من نه خواهر من زندگی این نیست که من تو داریم به اون چیزی که میپرستی زندگی نیست این عین جهنم است دوزخ است که هرروزه در ان میسوزیم و دم بر نمیاوریم مگه چند بار بدنیا میایید ؟ یکبار و فقط یکبار یک سوم ان دوران کودکی و جوانی و است که مملو از عشق و بهره بردن از این دوران بایستی باشه ایا چنین بوده ؟ دنیای کودکی و جوانی ؟ بیخیالی و عشق و بازی محبت ؟ که نبوده حداقل برای ۳نسل و پشت ان کار و ازدواج و کار خستگی پایان ناپذیر و دردهای زندگی است که پشت به پشت از دردیوار میباره برامون و میمونه وقتی به سن ۵۰ -۶۰ رسیدی تازه میفهمی همش دروغ بوده همش ریا بوده اما میتونست نباشه میتونست بهتر از این باشه میتونست اگه میخواستیم .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر