این داستان پسرکشی یکی از پایه ای ترین تفکرات داستان های ملی ما ایرانیان است. رد آن را در قریب به اتفاق داستان های شاهنامه می توان گرفت و دید. در داستان زال، سام نریمان از سپید مویی پسر به هراس می افتد و از ترس بدنامی، او را به کسی می سپارد که از میانش ببرد. در داستان ضحاک ، خوراک ضحاک همواره مغز جوانان است. ( البته رابطه ی ضحاک با پدر خود حالتی معکوس دارد. این اوست که پدر را می کشد و از این بابت به شدت مورد سرزنش فردوسی قرار می گیرد.)از سویی در همین داستان، ما کاوه ی آهنگر را داریم که تنها از این ستم که ضحاک می خواهد تنها پسر باقی مانده از هفده پسرش را بکشد به خروش می آید و گردن می افرازد. داستان سیاوش هم از این قاعده مستثنا نیست و کاووس پدر و سیاوش پسر که دو راس یک مثلث عشقی را تشکیل می دهند، تاب یکدیگر را نمی آورند وکاووس ناخواسته او را به کام مرگ می فرستد و این گونه از او یک شهید می آفریند. حتا در داستان رزم گودرز و پیران، آنچه گودرز را بر آن می دارد که چنان انتقام دهشتناکی از پیران بگیرد و خون او را سربکشد، این است که پیران در قتل مستقیم یا غیر مستقیم انبوه پسران گودرز دست داشته. داستان رستم و سهراب که دیگر گفتن ندارد و پسرکشی اندیشه ی محوری آن است. حتا در داستان اسفندیار، گشتاسب به رغم آگاهی اش از مرگ اسفندیار به دست رستم، باز هم او را به نزد وی می فرستد تا دست بسته به بارگاه خویشش بیاورد. البته هنوز هم می توان این رد را در داستانهای دیگری گرفت اما نتیجه یکی است. همواره پسر یا تفکر و نیروی جوان از دایره ی قدرت یا کنار می رفته یا پس زده می شده یا حذفش می کرده اند. حال باید پرسید چرا پیران سالخورد ایرانی هرگز نمی توانسته اند تاب جوان و اندیشه ی جوان را بیاورند؟ چرا عمیقا معتقد بوده اند پیر آنچه در خشت خام می بیند، جوان در آینه نمی بیند؟ چرا از نواندیشی ، نوآوری، تغییر و به قول امروزی ها به روزشدگی گریزان بوده اند؟ نمی خواهم این حدیث را مکرر کنم. بسیار درباره اش سخن نوشته و گفته شده که اندیشه ی غالب تفکر غرب سیر معکوس داشته و این پسر بوده که پدر را می کشته و داستان ادیپ شهریار از این نظر یک نمونه است. اما با یک نظر به تاریخ ایران می توان سیر معکوسی را هم در کنار این جریان دید. در تاریخ ایران کم نبوده اند شاهان و سلاطینی که پدرکشی یا برادرکشی یا پسر کشی کرده اند. از همان تاریخ باستان هم نمونه می آوریم تا پای اعراب به میان کشیده نشود. خسروپرویز پادشاه افسانه ای ساسانی ، در طی یک عملیات پدرکشی است که شاه شاهان پارس می شود. اما پرسش اساسی اینجاست که چرا علیرغم حضور نمونه های مشابه تاریخی ، هیچ گاه ( جز در داستان ضحاک، که فردوسی بارها او را تازی نژاد خطاب می کند و تاکید بسیار دارد بر این که او از ایرانیان نیست.) ما به نمونه ی قرصی که در آن داستان، پسری یا دختری به روال معکوس بر پدر بشورد ، نمی بینیم. یا هیچ گاه درونمایه ی دخترکشی که سابقه ای بسیار طولانی هم در فرهنگ شرق دارد ، به مرحله ی خلق تراژدی صعود نکرده. مگر غالب تراژدی ایرانی همواره در چارچوب پسرکشی تعریف می شده؟ مگر بار اندوه ناشی از پدرکشی یا دخترکشی کمتر از اندوه پسرکشی است؟ از منظر روانشناسی اجتماعی می توان چنین انگاشت که پسرکشی نوعی بریدن رشته ی تداوم خانواده بوده است و با مقطوع النسل شدن ارتباطی نزدیک دارد. تصور کنید چقدر پسوند آغا برای شاه قاجار آغا محمد خان خفت بار بوده که چنان انتقام دهشتناکی را از لطفعلی خان زند ، آن شاه شجاع می گیرد و چه شکنجه ای می توانسته سخت تر باشد برای یک جنگجوی کارکشته از مقطوع النسل شدن به دست پادشاه وقت، آنچنان که کریم خان با آغا محمد خان می کند؟ به بیان دیگر تداوم خون در فرزند مذکر نشان تداوم مالکیت بر دارایی های خانوادگی در سامانه ی اقتصاد فئودالی محسوب می شده( حتا شاه پهلوی محمدرضا شاه هم به همین بهانه دست به ازدواج سوم می زند) و ثروت مادی و معنوی خانواده در حیطه ی خانواده باقی می مانده و از همین روست که داشتن پسر در خانواده ی ایرانی ، همواره با شادی جشن گرفته می شده و دختر دار شدن مسکوت گذاشته می شده. ضرب المثل پسر پسر قندعسل ، دختر دختر آقا بالا سر هنوز دهان به دهان می چرخد و از قدیم ایرانیان معتقد بوده اند: دختر مال مردم است. شاید همراه کردن جهیزیه ی کلان برای به رخ کشیدن دارایی خانواده به خانواده ی داماد ریشه در همین اندیشه ی خوارداشت دختران داشته که می خواسته اند بی ارزشی او را با ارزش مالی جبران کنند!؟ باری برای بازگشت به مبحث اصلی باید این نکته را زیر ذره بین بگذاریم که پسرکشی در یک سامانه ی فئودالی از منظر اقتصادی، علاوه بر بریدن رشته ی معنوی خانواده، گسیختن رشته ی اقتصادی / سیاسی خانواده نیز بوده، زیرا نیروی هدایتگر کار بر زمین و یا دام در سامانه ی اقتصاد دیرین ایرانی، به رغم حضور پررنگ زنان در عرصه ی فعالیت اقتصادی و البته همیشه بعنوان کارگر، بر عهده ی مردان بوده و هنوز هم هست. آیین هایی نظیر آیین فصل در میان اعراب، به رغم یک تفاوت اجتماعی جهت خون بس کردن میان دو قبیله، نوعی فرستادن نیروی کار از یک قبیله به عشیره ی دیگر نیز محسوب می شده و همیشه هم پیران مذکر قبیله این دشوار را بر عهده داشته اند. از طرفی هنوز هم در روستاهای دور و دشوار ایران مردان ترجیح می دهند زنان و دختران کاردان را به همسری برگزینند تا دختران بی تجربه را و این در میان ترکمنان به شدت پررنگ دیده می شود. با این همه پسرکشی در حکم پاشاندن نظام خانوادگی و متلاشی کردن حلقه های قدرت اقتصادی و سیاسی خانواده محسوب می شده و درغالب ولیعهد کشی دیگر وجهه ای وحشتناک به خود می گرفته. زیرا به بیان بهرام بیضایی یک شامیران حسابی در پی داشته. یک کائوس واقعی. در هم پاشیدن نظم پیشین و بر سر کار نیامدن نظم تازه. به گمان من ریشه ی تراژدی تاریخی ایرانی نیز از همینجا آغاز می شود. زیرا همواره ایران آوردگاه قدرتمندان بوده و وضعیت اقتصادی و سیاسی متزلزلی داشته. حتا در درون سامانه های سیاسی محکم و طولانی هم این سستی در نتیجه ی غضب شاه بر یک امیر یا خان یا والی نمود پیدا می کرده که مانع می شده ثباتی در اقتصاد یک شهر یا روستا یا دولتشهر پدید آید. با وجود ساختار فئودالی جامعه ی ایرانی تا اصلاحات ارضی شاه و ورود تفکر مدرن به ایران، این اندیشه ی بی ثباتی اقتصادی و سیاسی، که نمود خود را در تفکر بی ثباتی دنیا و محل گذر بودن آن نشان می دهد و به کرّات در ادبیات ما از همان آغاز تکرار شده و ریشه ی اندیشه ی صوفیانه را هم بنیاد نهاده، قالبی برای خود می جسته. گاه قالبی تراژیک همچون پسرکشی ها ، گاه قالبی فلسفی، در اشعار خیام و حافظ و مولانا و البته با تاکید بسیار بر بی ثباتی دنیا و محل گذر بودن و دار مکافات بودنش. گفتنش تکرار مکررات است ولی باز باید گفت که تراژدی پسرکشی در داستان های بزرگ ایرانی ، ریشه در اقتصاد و پاشاندن نظام اقتصادی/ سیاسی خانواده به دست یکی دیگر از سران قوم، پدر، پیر، شاه، امیر یا والی یا پهلوان دارد و این آشوبی می آفریده که روان ایرانی در اثر تجربه های مکرر همواره از آن گریزان بوده. زیرا بارها آن را در غالب تاخت و تازهای گوناگون تجربه کرده و همین بوده که می توانسته روح او را جریحه دار کند و اشک از گونه هایش روان . یونانیان، رومی ها، اعراب، ترکان آسیای میانه، مغولها افغانها و این اواخر غربیان انگلیسی و روسها و استعمارگران دیگر همه تا توانسته اند شامیران در ایران ساخته اند و بی نظمی و آشوب. باز تاکید می کنم بنیاد تفکر تراژدی پسرکشی در ایران در نظام اقتصادی/سیاسی فئودالی وابسته به نیروی جنگنده و کار است و از همین روست که ایرانی بر مرگ فرزند پسر خون می گرید و تراژدی می نویسد و تاریخی اش می کند و مرگ فرزند دختر خود را آرام تحمل می کند و لب از لب نمی جنباند. زیرا هنوز هم عمیقا معتقد است زنان و دختران جزیی از دارایی های او محسوب می شوند و بایدشان حراست و حفاظت کرد و بلایی که بر مال بیاید جبران پذیر است و از همین جاست که نطفه ی مردغیرتمند ایرانی بسته می شود. زیرا تعرض به زنان در حکم تعرض به اموال محسوب می شده و می شود. هرچند تبادل زنان در نتیجه ی توافق قبیله ای هیچ دون شان خانواده محسوب نمی شده زیرا تایید قومی می گرفته و در حکم گذشت و فداکاری و شهادت و ایثار تعبیر می شده ولی در ژرفاژرف کار نوعی تجارت بوده. نوعی بده بستان مالی. آنچنان که ما در آیین فصل می بینیم. یا در ازدواج های سیاسی رخ می نموده و هر کس می خواسته رگه ای از خون شاهی را به خون خود پیوند بزند که همان تشریک قوا و دارایی ها و قدرت ها و توسعه ی اقتصادی و سیاسی قوم و قبیله و عشیره محسوب می شده . اما در نتیجه ی همین تفکر اقتصاد مدار هزارن سال است حصاری بر گرد ذهن ایرانی بسته شده ، به نام تعصب که مانع از پرواز آزاد او از دایره ی بسته ی تنگ پسرکشی شده. یادمان نرود عشق های مخفیانه همواره در جامعه ی ایرانی با گریز از دایره ی خانواده ممکن می شده به دوردست. زیرا خارج از اصول و قواعد کلاسیک اقتصادی خانواده تعریف می شده و جریمه هایی سنگین نیز در پی داشته. از محروم شدن از ارث بگیرید تا مرگ. زیرا چرخه ی اقتصادی خانواده را لنگ می کرده و از حرکت باز می ایستانده. با این همه آنچه مرا واداشت به این داستان پسرکشی ها دقیق شوم این نکته بود که چرا در داستان های ایرانی هیچ گاه ما مادرکشی نداشته ایم ( داستان معروف ایرج میرزا " قلب مادر" به رغم مضمون عاشقانه و مادرکشی موجود درآن ، بیشتر مضمون بزرگداشت مادر را در درون نهفته دارد و رمانتیک است تا تراژیک) یا دست کم داستانی به قدرت و صلابت داستانهای شاهنامه نداشته ایم. راستی چرا؟ آیاروح ایرانی در ژرفای خود دچار یک عقده ی مادردوستی افراطی یا به تعبیر کوچه و بازار بچه ننگی تاریخی است؟ یا این که عمیقا ًحسرت روزهایی را می خورد که هنوز سامان اقتصادی ایرانویج در قالب مادرسالاری تعریف می شده؟ در این نکته بیشتر باید دقیق شد. از مهرداد فتوحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر