«آمده ای و هستی و نشسته ای، داری یک فیلم تماشا می کنی. فیلمش هم کمدی است، هم تراژدی، هم حماسی. هم خیلی جدّی، هم خیلی مسخره. پر از ماجرا. همه جور ماجرا و همه ش هم سرگرم کننده! خودت را توی همه ماجراهای فیلم می بینی. کاری به عاقبت فیلم نداری. لحظه به لحظه تماشا می کنی تا عاقبت فیلم خودش بیاید. آپارات خاموش می شود، نور می رود، و دیوار سفید می ماند و یک حلقه فیلم سیاه!»
این بقول اقای طوسی یعنی* زندگی* یعنی من و تو یعنی چاره ای نداری جز اینکه بشینی و تماشاش کنی .اومدنت دست خودت نبود رفتنت هم دست خودت نیست البته رفتنت راستشو بخوای دست خودته یعنی وسطای فیلم ! حوصله ات سر بره، ازش خوشت نیاد و پاشی بری ! .
مثل همون فیلم انگاری همین دیروز بود که مثه قرفی از نرده های پارک و درختان باغ بالا می رفتی ،شاداب و پر از انرژی بودی و بیخیال انگار که فیلم اسلوموشن نگاه میکردی بابا و مامان گرد پیری روی چهره شون می نشست و نمی دیدیش ،فکر می کردی همیشه جوان می میمونی ولی حالا چی موقع بلند شدن ترق ترق صدای استخوان هاتو می شنوی و هزارتا درد بیدرمان داری .یه نگاه به اطراف بچه های نوجوانی رو می بینی که نبودند و حالا هستند و مثه قدیمیای خودت ورجه ورجه می کنند و تازه ۲زاریت می افته و به خودت میگی ۲۰ سال دیگه کجا هستم ؟ و با یه لبخند تلخ متوجه میشی داشتی شوخی میکردی و تازه میفهمی کجا خواهی بود .
زمین و زمان همچنان براه خود ادامه میدهد مثل همیشه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر