فهرست وبلاگ من

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

کیف پولت را بده و گرنه با چاقو گردنت را میبرم /سقوط اجتماع

.....بغض کرده بودو اشک تو چشاش حلقه زده بود وقتی داشت برام تعریف میکردمنهم حالم بد شده بود. انگار دلش میخواست کاری بکند ولی دستش بسته بود و نمیتونست و این نتونستن بود که بیشتر اذیتش میکرد میگفت حتی داره تلاش میکنه وام یا پولی قرض کنه تا بفرسته ایران ،میگفت زنگ زدم ایران تا سراغی از خانواده و دوستان بگیرم و طبق معمول از بزرگترین فرد خانواده شروع کرده بود یعنی خواهر بزرگش رعی ( رعنا)، بعداز مرگ بابا و مامان این خواهره رعی بود که خودشو به همه اب و اتشی میزد تا بقیه راحت باشند ، اما چرا جواب نمیداد ؟ میگفت زنگ زدم به اون یکی داداشی که گوشی را برداشت صداش مثل همیشه نبود و سنگین حرف میزد ، میگفت وقتی ازش سوال کردم که چی شده چرا رعی جواب نمیده یهو زد زیر گریه ، گفت که تو بیمارستان است توی کما ،گفت که داشته ۵ میلیون تومان باخودش حمل میکرده که بره قولنامه خونه کنه ۵ میلیون تومنی که مال سالها کار کردن تو خونه مردم بوده و کار سخت و طاقتفرسا ، میگفت یه تاکسی میگیره ، تو تاکسی ! یه نفر دیگه هم بوده که یهو راننده مسیر را عوض میکنه و میگه اول اون اقا را پیاده میکنه، میگفت همه چیز بسرعت اتفاق افتاده بوده و تو یه خیابان پرت تاکسی ایستاده و همزمان هم یهواحساس کرده یه چاقوی بزرگ که گذاشته شده زیر گردنش و تهدید که اگه کیفت را ندی به من گلویت را میبرم ، میگفت التماس کرده ،بخدا !! قسم شون داده و همینطور مقاومت که نکنید ولی فشار چاقوی زیر گردن و مشت و کتک بوده که بر پیکر نحیفش وارد میشده و بالاخره هم که ان دو جوان ! کیف پول را سرقت میکنند و او را هم با شدت تمام به بیرون ماشین پرتاب میکنند و در همین حال بوده که سرش با اسفالت خیابان برخورد میکنه و دیگه چیزی نمیفهمه تا توی بیمارستان بهوش میاد و همه چیزو میگه و پلیس هم در جریان کار قرار میگیره ، میگفت با مشخصاتی که داده و دوستی که قبلا سالها تو اگاهی کار میکرده گفته که دستگیر کردن اون دو جوان در ۲۴ ساعته اول ۱۰۰ درصد بوده ولی دستگیر نشدند چون اکثر رئیس ها و مامورین کلانتری ها خودشون همه اونا رو میشناسند و دستششون تو یک کاسه است ، میگفت همین چند وقت پیش بوده که ۸۵ فقره سرقت از منازل بالای شهر که دو مورد انهم با تجاوز بوده رخ میده ولی چون یکی از مالباختگان سنبه اش پر زور بوده و اشنا و پارتی داشته، بعداز فهمیدن اینکه فرمانده پاسدار کلانتری محل خودش شخصا پشت پرده سرقت ها بوده موضوع رو به تهران حواله میکنه و بعداز مدتی دستور دستگیری رییس پاسدار کلانتری میاد بجرم مباشرت مستقیم در سرقت ها اما بجای اینکه مجازات شود با خبر میشوند مدتی بعد به شغل شریف !! بالاتری در تهران و در امور بازرگانی !!!! میگذارندش ، میگفت متاسفانه دو روز بعد بوده که رعی دوباره یهو حالش بد میشه و تو بیمارستان میره تو کما و دکتر ها میگند امید بسیار کمی به بهبودیش میباشد ، میگفت خوش بحالت که رفتی از ایران و ندیدی این روزا رو که چطور مردم خودشون علیه خودشون شدند ، چطور از صبح تا شب یا باید مجیزگوی عده بیسواد ولی کلاش و دزد را کنی تو این ادرات دولتی و یا بیرون دروغ بگی و دروغ بشنوی، زور بگی و زور بشنوی ، میگفت قانون جنگل در اینجا حاکم است هرکه زورش بیشتر است یا حقه باز و دروغگوست زنده است ، میگفت اون لحظه اگر میدیم اون دو نفر دزد جوان را حتما تردید در کشتنشان نمیکردم ولی حالا نه چون میدانم انها نیز قربانیان همین جامعه متلاشی و بی رحم است ، قربانیانی که از سر نداری و بیکاری یا اعتیاد به مواد مخدر دست به چنین اعمالی زشت که حتی حیوانات هم با همنوعان شان انجام نمیدهند ، میگفت مردم این جامعه خود ره گم کرده اند ، سالها تبلیغات عظیم و پرخرج که نتیجه ای جز دو شخصیته کردن مردم نداشته و حال چون زورشان به انها که مسببین این اجتماع سقوط کرده و تهی از اخلاق انسانی نمیرسد روی اوردند بیکدیگر و شمشیر را برای هم از رو بسته اند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر