فهرست وبلاگ من

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۰

این چه زندگیه ؟

...داشتم قدم میزدم که یهو دیدمش ،پریشان حال و اشفته با بلند بلند با خودش حرف میزد . گفتم بخود که برو ببینش ،تا بهش نزدیک شدم یه حالی شد انگار خجالت کشیده بود .
گفتم : سلام چجوری بابا خبری ازت نیست کجا بودی ؟
گفت :ای اقا ! دست رو دلم نذار که نالان است .
گفتم : خب چی شده چه اتفاقی افتاده ، اگه بتونم کمکی کنم خوشحال میشم .
گفت : هیچی ! چند روز پیش رفتیم شکار
گفتم : خوب
گفت :تو جنگل بودم یه شیر گنده هم ۵ متر

ی وایساده بود ، منم یه گوله بیشتر نداشتم.
با هیجان گفتم : خوب بعد چی شد ؟ زدیش ؟
گفت : نه ،ترسیدم خطا بره بهش نخوره !.
گفتم :خب بعد چی شد ؟
گفت : اومد ۳متریم
گفتم :بعد چی شد ، زدیش ؟
گفت :نه اگه خطا میرفت میدونی چی میشد .
گفتم :خب بعد چی شد ؟
گفت : اومد ۲ متریم !
گفتم :خب حتما زدیش ؟
گفت : نه وحشت سراپامو گرفته بود گفتم شاید خطا رفت .
گفتم : خب بعد چی شد ؟
گفت : اومد یه متریم !
گفتم : حتما دیگه زدیش ؟
گفت : اره
گفتم : خب بعد چی شد ؟
گفت : بهش نخورد !
با تعجب گفتم خوب بعد چی شد ؟
گفت : منو خورد !
گفتم : ا تو هم ما رو گرفتی ؟ ، تو که زنده ای
با دلخوری گفت : ای بابا این چه زندگیه نه یارانه ای، نه پولی اخر ماه همش خجالت از حاج غلام بقال سرکوچه مون از زن و بچه و صاحبخانونه و از صبح تا شب کلک و دروغ حقه بازی ؟
دیگه چیزی نگفتم و سعی کردم یواشكی از کنارش رد شدم ، خداحافظی کردم
داشتم ازش دور میشدم که صدای ترمز شدید ماشینی را شنیدم و فریاد التماس اود راننده را که میگفت شما دیدید این اقا عمدا خودشو انداخت جلو ماشینم ، دیدید ، ندیدین ؟
و من با وجدانی عذاب اور روبرو شدم که میگفت چرا حرفشو باور نکردی ؟ ما همه. مون خوردنی هستیم ، گیرم مش غلام زودتر ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر