فهرست وبلاگ من

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰

داستان من و تنهایی من و اصرار همیشگی چرا ازدواج نمی کنی / دختر و ازدواج پستی ایرانی !

......داشتم پشت تلفن با ایران حرف می زدم ،دردلها زیاد بود و همینطور سوال ها که چرا نمی ایی ایران و جواب که نمی تونم خودتم خوب می دونی چرایش را ،میگفت : بیا اونش با من هر مشکلی باشه من حل می کنم !
گفتم : اگر می خواستم بیام سالها قبل اومده بودم و حالا دیگه دیر شده .
گفت :منظورت چیه دیر شده ، یعنی می خوای بگی دیگه تا اخر عمر دیگه همدیگرو نمی بینیم ؟
گفتم :شاید شایدم نه بزارش پای * جبر *روزگار ،چرخ و فلک بیرحم ولی فردا را چه دیدی *امید *م به فرداست این ابر زمخت سیاه حاکم نمی تونه جلو *خورشید *و برای همیشه بگیره .اره امیدم به فرداست همیشه بوده .
گفت :تا بوده همیشه فلسفه بافی می کردی و از این حرفهای صدتا یه غاز می زدی مثه اینکه هنوزم عوض نشدی ، بلند شو ، بلند شو بیا همین جا یه دختر خوب ! هم برات می گیریم می مونی اگه نخواستی هم باهاش برگرد .
گفتم : دختر خوب ؟! منظورت از دختر خوب چیه ؟
گفت :خودتو به خریت نزن خوب منظورمو می دونی ،تنها هستی ازدواج دیگه نکردی الانم مجردی دیگه و سنت هم رفته بالا بالاخره زن می خوای ،بچه می خوای خونواده می خوای ! اونجام که میدونی دیگه دختر !گیر نمی یاد همین حالا ۳ - ۴ دختر نجیب !و اهل زندگی با خونواده های خوب و محترم می شناسم . اصلا می خوای عکسهاشونو برات بفرستم خودت انتخاب کن بقیش با ما !.
گفتم :راسی راسی داری این حرفهارو می زنی یعنی جدی میگی ،چون اگه جدی باشه بی رودرواسی داری به شعور من توهین می کنی .چه بلائی سر شما اومده تو این سالها ؟ .
گفت : نه خیلی هم جدی گفتم اخه تا کی می خوای مجردی زندگی کنی داری پیر میشی بدون بچه بدون خونواده ؟
گفتم :اول که اگه بخوام ازدواج کنم همینجا و با هرکه دلم خواست فارغ از گذشته اش ازدواج می کنم و برام هم اصلا مهم نیست که نجیب است یا نانجیب با کس دیگری خوابیده یا نه .صبر کن ببینم چطور موقعی که خودمون با ده ها دختر ارتباط داشتیم برامون مهم نبود که دختره خرابه یا اباده !ولی موقعی که می خوایم ازدواج کنیم حتما اون دختره باید نجیب و دست نخورده باشه و از یک خونواده محترم ؟ این چه طرزفکریه که همش خودمونو می بینیم و بس همین طرزفکره که همیشه عقبیم از هفت دنیا و اینقدر خودپسندیم ؟ همینه که همش هر روز عقب و عقبتر می ریم و به این بدبختی رسیدیم که مثل خر توش گلش گیر کردیم .
وسط صحبتم پرید و گفت :هو هو پیاده شو با هم راه بریم مگه چی گفتم بهت برخورد ،میگم سروسامانی بگیری و از تنهایی در بیای فحش که ندادم .
گفتمش :اول که حرفت از فحش بدتر بود و دوم اینکه اگه تنها هستم و مجرد خواست خودمه و اماده نبودن برا مسئولیت های زندگی ، نه اینکه مسئولیت پذیر نباشم نه چنین نیست ولی سری که درد نمی کنه ادم عاقل دستمال نمی بنده یعنی وقتی ازادم و از ازادی خودم استفاده می کنم مگه مرض دارم برم مشکل برا خودم درست کنم ؟ درضمن دراین موقعیت کسی هم ایرادی بمن نمی گیره که چرا ازدواج نمی کنم . وقتی ازدواج نمی کنی همه* هل* ت می دن که بکنی وقتی کردی همه دوباره میگن ای بابا مگه مغز خر خورده بودی ازادی خودتو بباد دادی ؟ .
گفتمش میدونی چیه شاید بدبختی تو ایران فعلی اینه که توی چنین جامعه ای اگرم رفتی و یه دفه عاشق یه نفر شدی که یجورایی اسمش بد دررفته باشه و باهاش ازدواج کردی تا می خوای یه زندگی قشنگ و خوبی برا خودت درست کنی این مردم هستند که نمی گذارند و یطوری تیکه می پرونند و چشم هنوز باز نکردی زندگیت رو سیاه می کنند و شبت تیره وتار و متاسفم برای چنین محیطی چنین جامعه ای که اجازه می دن تو کار همه دخالت کنند بدون اینکه لحظه ای تفکر پشتش باشه .اخرشم گفتم نه عزیزم اگه خواستم خونواده تشکیل بدم و دیگه تنها نباشم مطمئن باش همینجا پایه هاشو می ریزم چون حداقل زندگیم رو مردم دورو و دو شخصیت با نگاه ها و تیکه هاشون سیاه نمی کنند .
شبت خوش و استفاده کردم از حرفات بغایت .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر