فهرست وبلاگ من

پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۰

بمناسبت سالمرگ همیشه *بانو *یم مرضیه ، روانت شاد




.....هنوز هم با شنیدن صدایش با یاد گذشته ها سیر می کنم و مرا به روزهای خوش می برد، ناگفته نماند ولی بارها شده با گوش کردن ترانه هایش بغضی هم در گلویم چنبره زده . از کدامیک از تصنیف هایش بگویم که همه و همه زیباست و * ایرانی* اری از بانو مرضیه سخن می گویم بدون اینکه متعلق بدانمش به سازمان و گروهی ،مرضیه برای من ، بانو مرضیه بود و هست و خواهد بود فارغ از مسائل و افکار سیاسیش .خودش می گفت در صدای من احساسیست که کسی نمی تواند تقلیدش کند و من ان را از درویشان یاد گرفتم تعریف می کرد ،
حسن بهبهانی می آمد خانه و به من درس می داد. در يکی از اين روزها، شروع کرد به آواز خواندن، وقتی تمام کرد، گفتم، ياد گرفتم، گفت: چی چی را ياد گرفتی؟ گفتم: همه اينها را. يک قطعه خواند و پرسيد، اين چيست؟ گفتم سه گاه. بعد يک مرتبه رفت به ماهور و نتوانستم بگويم. گفت، هنوز ياد نگرفته ای، به اين می گويند مرکب خوانی. اگر من از سه گاه رفتم به ابو عطا، شور يا ترک، تو بايد فوری تميز بدهی که اين چيست و گوشه های موسيقی ايرانی را خوب ياد بگيری. معلوم شد که خوب ياد نگرفته ای، خب آدم است ديگر، يک کوچولويی را که ياد می گيرد، فکر می کند همه چيز را ياد گرفته است. قديمی ها می گفتند، خرده علم مايهً درد سر است. درست مثل خرده قرض که، اين يکی باعث می شود آدم در همه چيز دخالت کند، و آن يکی را آدم فراموش می کند بپردازد. در هر حال اين درويش به من فهماند که هنوز راه درازی مانده است. اين گوشه ها و رديف ها را من سالها و شبها و روزهای بيشمار نزد حشمت دفتر، صبا، درويش حسن، مهرتاش و خيلی ديگر از استادان آموختم. اما يکی از اين معلم ها تاًثير خاصی در زندگی من داشت و او عبدالله دوامی بود، يک پيرمرد لاغر و نحيف با چشمهايی تيز و باهوش، آمد و نشست و از من خواست که بخوانم و سرش را پايين انداخت. من اولين شاگرد عبدالله دوامی بودم. تا آن وقت او هيچ شاگردی را تعليم نداده بود. عبدالله خان از آن کم نظيرها بود، تمام علم استادان خودش، يعنی آقا ميرزا حسينقلی، حسين خان کمانچه کش، ملک الذاکرين، درويش خان و آقا ميرزا عبدالله را در سينه جمع کرده بود در دوران حکومت اسلامی و هنگامی که آواز خوانی زنان ممنوع شد، او حتی جراًت نمی کرد در خانه خودش آواز بخواند. او به کنار رودخانه ای که نزديک محل اقامتش در حومه تهران بود می رفت و در جايی که صدای ريزش آب، صداهای ديگر را می پوشاند، صدايش را در اوج سر می داداشرف‌السادات مرتضایی با نام هنری مرضیه در سال 1303 در تهران چشم به جهان گشود و در روز ۲۱ مهرماه سال ۱۳۸۹، در ۸6 سالگی در اثر بیماری سرطان در پاریس درگذشت.مرضیه در سال ۱۳۷۳ از ایران به فرانسه رفت و پس از دریافت پناهندگی شهر پاریس را برای زندگی انتخاب کرد .مزضیه در فروردین ۱۳۸۹ دخترش هنگامه امینی را که مبتلا به بیماری سرطان بود از دست داد و چندی بعد خود وی نیز در سن 86 سالگی بر اثر بیماری سرطان در بیمارستان آمریکایی‌ها در شهر پاریس درگذشت .



روانش همیشه شاد


با تعغیر از گویا .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر